معرفی کتاب دیدن و دیده شدن(خروج از پناهگاه روانی)/ نوشته جان اسنایدر ۲۰۱۱/ ترجمه دکتر فاطمه شیخ مونسی ۱۳۹۸/ انتشارات ارجمند
جان استاینر (متولد 1934) روانکاو ، نویسنده و مربی انجمن روانکاوی انگلیس است. استاینر ، یک “پساکلاینی” است که بیشتر به خاطر ارائه مفهوم “عقب نشینی روانی” شناخته شده است. کتاب “دیدن و دیده شدن، خروج از پناهگاه روانی” او، که توسط انتشارات ارجمند با ترجمه ارزنده دکتر فاطمه شیخ مونسی در سال ۱۳۹۸ به چاپ رسیده است، به بررسی شرایط بالینی و عواملی می پردازد که موجب گیر کردن بیماران در روند تحلیل و عدم پیشرفت یا قطع درمان می شود.
استاینر علاوه بر ارائه ایده های تازه ، تلاش های خلاقانه و یکپارچه خود را بر اساس کمک های قبلی روانکاوان از جمله فروید ، کلاین ، روزنفلد و بیون بنا نهاده است. بدین ترتیب ، این کتاب مورد توجه روانکاوان ، روان درمانگران بالینی و همه کسانی است که به حوزه روانکاوی علاقه مند هستند.
جان استاینر در این کتاب، ابتدا در مورد نیاز به دفاع ها برای محافظت در برابر درد و اضطراب بحث می کند. او می گوید هدف از روان درمانی تحلیلی حذف دفاع ها نیست بلکه هدف فهم آنهاست تا بتوان از راه درک دفاع ها، به تدریج به بیمار کمک کرد تا قابلیت ها و امکانات خود را بشناسد.
وقتی بیمار، همچنان از دفاع هایی استفاده می کندکه دیگر مورد نیاز نیست، درمان تحلیلی متوقف می شود. استفاده نابجا از دفاع ها به این خاطر است که بیمار می ترسد دفاع های محافظت کننده را از دست بدهد و برای کنار آمدن با اضطراب و درد راه مطمئن دیگری نمی شناسد.
توجه به اضطراب بیمار زمانی که می خواهد دفاعی را کنار بگذارد، به ما کمک می کند تا وابستگی بیمار به دفاع هایش را درک کنیم. وقتی دفاع هابه صورت هماهنگ و سازمان یافته، ساختاری را شکل داده باشند، در برابر تغییر مقاومت بیشتری دارند و با قدرت بیشتری نگه داشته می شوند.
استاینر در قسمت اول کتاب در مورد تجربه خجالت زدگی ، شرم، تحقیر شدگی و اضطراب دیده شدن بحث کرده است، حس هایی که وقتی افراد سعی میکنند تا از تشکیلات خودشیفته دست بکشند و از پناهگاه روانی خود بیرون بیایند، با آنها مواجه می شوند.
نویسنده در قسمت دوم، به بحث راجع به سلسه مراتب برتری جویی که بر اساس احساس تحقیرشدگی به وجود می آید می پردازد .
ترس از دیده شدن در جایگاه پایین تر، می تواند موقعیت تهدید کننده ای را ایجاد کند که برای بیمار، رها کردن دفاع ها و بیرون آمدن از پناهگاه را بسیار سخت می کند.
وقتی از دست رفتن روش های مقابله ی آشنا تهدیدی ایجاد کند، بیمار و درمانگر با حس درماندگی رو به رو می شوند که می تواند منجر به کشمکش قدرت بین این دو شود.
در قسمت پایانی، نویسنده به موانع تغییر اشاره می کند و به بحث در مورد مقاومت و بررسی عوامل تسهیل کننده و جلوگیری از تغییر روانی می پردازد. بسیاری از این عوامل به سوگواری و موانع آن مربوط می شوند.
در ادامه، بخش هایی از پیشگفتار که توسط دکتر محمد صنعتی نوشته شده و قسمت هایی از مقدمه کتاب را خواهید خواند:
بیماری که آمده است؛ آمده است که دیده شود. می گوید مرا ببینید. شما هم می گویید او را دیدم. در جلسه درمانی هم، اگر سازمان دفاعی رخنه ناپذیری نداشته باشد، هم از خودش و زندگیش می گوید که حتی به نزدیک ترین هایش نگفته بود و هم از همه آن چیزها که حتی از خودش نیز پنهان کرده بود یا انکار، شاید به سبب دردناک بودن و گناه آلود بودنشان و جرئت نداشته بود آنها را بیاد آورد!
می دانیم که در معرض دید بودن، هم احساس های خوشایند و هم ناخوشایند را در ما بر می انگیزد. ممکن است به احساس غرور و لذت تحسین شدن بیانجامد و یا تکانه های نمایشگرانه را در وی ارضا کند. گرچه نیز می تواند به احساس های بسیار ناراحت کننده خجالت زدگی، شرم و تحقیر شدگی برسد.
بخش هایی از مقدمه:
استفاده از مفهوم پناهگاه روانی به ما کمک می کند تا درک کنیم که تشکیلات پاتولوژیک ممکن است به عنوان فضاهایی پنهانی باشد که بیمار به درون این پناهگاه ها می خزد و احساس می کند که دیده ها پنهان است، در درون این فضاهای مخفی، ابژه هایش هم به طور واضحی قابل روئت نیستند.
بیماری که خود را در پناهگاه مخفی کرده اغلب از بیرون آمدن از آن وحشت دارد زیرا بیرون آمدن از پناهگاه، به معنی رو به رو شدن با اضطراب ها و رنج هایی است که باعث عزیمت فرد به پناهگاه شده اند. در ضمن اولین و سریعترین پیامد بیرون آمدن از پناهگاه، احساس در معرض دید بودن و دیده شدن است و در این زمان است که احساس شرمساری، شرم و حقارت ایجاد می شود.
موقعیتی را که شرح میدهم در مورد بیمارانی است که حفاظتی را که توسط تشکیلات پاتولوژیک برایشان فراهم شده بود، از دست می دهند و احساس در معرض دید بودن را تجربه می کنند. این موقعیت وقتی ایجاد می شود که نقش حفاظتی تشکیلات، ضعیف شود که گاه نتیجه پیشرفت در جلسات تحلیلی است. در این موارد، بیمار تلاش می کند تا از پناهگاهش بیرون بیاید اما به طور همزمان احساس می کند که به این محافظ نیاز دارد زیرا از دست دادن این محافظ ممکن است او را با ترس فروپاشی روبرو سازد. شدت احساس معذب بودن متفاوت است و همین باعث می شود که من به طیفی از هیجانات فکر کنم که در انتهای ملایم طیف، حس خجالت زدگی است و در انتهای شدیدتر طیف، حس حقارت وجود دارد.
هر چند این هیجانات از نظر شدت با هم متفاوت هستند اما وقتی تجربه می شوند نیاز به تسکین فوری را در فرد ایجاد می کنند. فرد باید با حس حقارتی که مرتبط با فانتزی دیده شدن همراه با نگاه سرزنش آمیز و تمسخرآمیز است، کنار بیاید.
روزنفلد توصیف کرد که چگونه تشکیلات خودشیفتگی، بیمار را از تجربه جدایی محافظت می کند و وقتی که جدایی از ابژه درست انجام نشود، ابژه هم درست دیده نمی شود؛ ظاهرش مخدوش است، قسمت هایی از ابژه دچار دوپاره سازی و انکار می شود و قسمت هایی از آن به خاطر فرافکنی های بیمار تغییر می یابد.
خروج از پناهگاه روانی، بیمار را قادر می کند تا ابژه را واقع بینانه تر ببیند و این مساله باعث رو به رو شدن بیمار با موارد ناخوشایندی می شود که قبلا پنهان شده بودند. این بازشناسی جدید به این معناست که بیمار باید با حس رشک، حسادت، سرخوردگی، خشم، گناه و پشیمانی کنار بیاید.
اضطراب های برخاسته از “دیدن” وقتی ایجاد می شود که بیمار از فاصله ی کافی بتواند ابژه را ببیند و قادر باشد او را به صورت کل ببیند؛ بنابراین هم قسمت بد و هم قسمت خوب ابژه شناسایی می شود. قسمت های خوب ابژه، عشق و تحسین را بر می انگیزاند اما از سویی دیگر نفرت حسادت آمیز را موجب می شود. حمله به قسمت های خوب ابژه غیر قابل اجتناب است و وقتی بیمار می فهمد که ابژه خوب آسیب دیده یا از بین رفته است، حس اضطراب و گناه در او ایجاد می شود. وقتی بیمار از پناهگاه روانی خارج می شود این احتمال وجود دارد که بر اساس دید واقع بینانه، ابژه یکپارچه شود اما تحمل تجارب دردناکی که در این راه وجود دارد، سخت است. در این زمان است که بیمار به قول کلاین در وضعیت افسرده قرار می گیرد و رشد بیشتر باعث افزایش ظرفیت بیمار برای رنج کشیدن، تحمل کردن و بهبودی از این تجارب دردآور می شود.
به دنبال جدایی، پیامدی مهم رخ می دهد، بیمار احساس می کند که در معرض دید است و دیده می شود. وقتی پناهگاه روانی را به عنوان یک مکان مخفی در نظر بگیریم، این پیامد ناشی از جدایی را واضح تر درک می کنیم. البته خودشیفتگی، شامل درجاتی از ایده آل سازی خود است که به صورت اعتقاد به تحسین شدن منعکس می شود: با فروپاشی تحسین، غرور خودشیفتگی با احساس خجالت زدگی و شرم و حقارت جایگزین می شود. بیمار ممکن است در رابطه گزند و آسیبی قرار گیرد که پارانویا و دوپاره سازی در آن شرایط غالب است. از سویی دیگر، او ممکن است به حفاظتی که تشکیلات پاتولوژیک برایش فراهم می کنند، پناه ببرد. در هر دو صورت، پیشرفت به سوی وضعیت افسرده وار لغو می شود و یا به تاخیر می افتد.
بیماری که شروع می کند تا از پناهگاه خود خارج شود خیلی زود با مسائلی مانند تجربه شدید و ناراحت کننده ی شرمساری، شرم و حقارت رو به رو می شود. این احساسات به خاطر کیفیت غیرقابل تحملشان نیازمند تسکین فوری هستند. این نیاز به تسکین فوری ممکن است بیمار را از رو به رو شدن با مسائل عمیق تر بازدارد، مسایلی مانند احساس گناه که در صورت پیشرفت به سمت وضعیت افسرده، باید تحمل شود.
لانسکی(۲۰۰۵) نظر مشابهی داشت او چنین گفت که پارانویا در وضعیت پارانویید اسکیزویید همیشه ناشی از ترس از حمله فیزیکی یا تخریب نیست و معمولا شامل ترس از تحقیر شدن عمدی است (به عنوان مثال شرم پارانوییدی شرمی است که از عمد توسط دیگری ایجاد شده است). این نمونه های خیلی شدید ما را به این مسله مهم حساس می کند که مواردی با شدت کمتر هم می تواند حس درد و عذاب را در فرد ایجاد می کند. چنین مشاهداتی باعث شد که من به بحث در مورد شرمساری و شرم و حقارت بیشتر علاقمند شوم. احساساتی که مخصوصا در برخی موقعیت ها در جلسات تحلیلی تحریک می شود. البته نیاز بیمار به محترم شمردن جایگاهش و حساسیت بیماران به نشانه های عدم احترام امری شناخته شده بود اما من کاملا نمیدانستم که در چه مواقعی آنها حس حقارت و نگاه تحقیرآمیز را تجربه می کنند. بسیاری از خصوصیات جلسات تحلیلی مثل تنظیم وقت، هزینه، خوابیدن روی کاناپه، تعیین تعطیلات می تواند به این صورت تجربه شود که روانکاو به طور ناعادلانه ای قدرتمندتر است و بیمار را در موقعیتی قرار می دهد که احساس پایین تر بودن و تحقیر کند. برای این که بیمار با این حس ها کنار بیاید دفاع های خودشیفتگی به کار می افتند و این دفاع ها اغلب قادرند تا موقعیت سلطه را برعکس کنند و به بیمار اجازه می دهند که احساس برتری کند. هر چند از آنجا که احساس برتری بر اساس فانتزی همه توانی است، شکننده است و وقتی دفاع های خودشیفتگی بشکند بیمار احساس حقارت می کند و این چرخه ادامه می یابد.
پ.ن: موضع افسرده وار، که برای نخستین بار توسط ملانی کلاین ارائه و مفهوم بندی شد، یک مرحله رشدی پیشرفته است که در آن ظرفیت تحمل هیجانات متناقض (دوسوگرایی)، یکپارچگی شخصیت، و ظرفیت احساس گناه به همراه توانایی ترمیم در فرد ایجاد می شود. این موضع به دنبال عبور از موضع پارانویید_اسکیزویید می آید که در آن ظرفیت روانی برای تحمل هیجانات متناقض و پیچیده پایین بوده و در نتیجه فرد ناچار است از مکانیسم هایی مانند دوپاره سازی، انکار یا فرافکنی هیجانات متناقض و ناخوشایند استفاده کند.
از دیدگاه روانکاوان کلاینی و روابط ابژه، هدف روانکاوی و درمان تحلیلی، رسیدن به این مرحله رشدی (موضع افسرده وار) و کسب ظرفیت دو سوگرایی است.
* کپی تنها با ذکر منبع و ارجاع به سایت مجاز است.