عناصر سبک تحلیلی: سمینارهای بالینی بیون/ نویسنده: توماس آگدن ۲۰۰۷ / مترجم: منصوره ولی بیگی
چند سالیست که من به این نتیجه رسیده ام که جنبه های مهم شیوه کار تحلیلی بیشتر از نظر سبک تحلیلی اهمیت دارد تا تکنیک تحلیلی. گرچه سبک و تکنیک جدایی ناپذیر هستند، اما برای اهداف بحث حاضر من از واژه تکنیک تحلیلی استفاده می کنم تا به شیوه ای از کار تحلیلی اشاره کنم که به میزان زیادی ریشه در تبار تحلیلی فرد دارند، تا آنچیزی که توسط خود فرد خلق میشود. در مقابل، سبک تحلیلی نه یک مجموعهای از اصول اجرای کار بلکه یک فرآیند زندهای است که ریشه در شخصیت و تجربه روانکاو دارد.
اصطلاح سبک تحلیلی که من از آن استفاده می کنم، تاکید یکسانی روی واژه تحلیلی و سبک تحلیلی دارد. نه هر سبکی که یک روانکاو میپذیرد تحلیلی است، و نه هر شیوه انجام کار روانکاوی متضمن منحصر به فرد بودن سبک روانکاو است. ایده سبک تحلیلی نسبت به مفهوم تکنیک تحلیلی تاکید بیشتری دارد بر نقش (۱)استفاده روانکاو از کیفیات منحصر به فرد شخصیتش و ظرفیتش در بیان آن؛ (۲) استفاده او از تجربه اش به عنوان یک روانکاو، آنالیزان، والد، کودک، همسر، معلم، دانشجو، دوست و غیره؛ (۳) توانایی او برای فکر کردن به شیوه ای مستقل بهنگام بکارگیری تئوری تحلیلی و تکنیک بالینی روانکاوان، سوپروایزران، همکاران تحلیلی و پیشینیان تحلیلی اش؛روانکاو باید تئوری و تکنیک تحلیلی را آنچنان کامل یاد بگیرد که یک روز بتواند آنها را فراموش کند (آگدن، ۲۰۰۵)؛ و (۴) مسئولیت روانکاو برای خلق روانکاوی به شیوه ای جدید با هر بیمار (آگدن، ۲۰۰۴).
سبک روانکاو یک شیوه زنده و همواره در حال تغییر بودنِ با خودش و بیمار است. تمامیت سبک روانکاو در هر جلسه با هر بیمار حاضر است؛ و در عین حال عناصر ویژه سبک او به نسبت دیگر عناصر نقش بیشتری را در رابطه با هر بیمار در هر جلسه بازی میکند. سبک تحلیلی باعث خلق شیوه های خاص در روانکاوی میشود که خودش جریان تحلیل را هدایت می کند. این سبک است که به متد شکل و رنگ میدهد و متد وسیلهای است که در آن سبک جان می گیرد و زنده میشود.
تفکر من درباره سبک تحلیلی به شدت از کار بیون تاثیر پذیرفته است. از تمامی کارهای منتشر شده بیون “سمینارهای بالینی” او بیشترین راه دستیابی به بیون به عنوان یک متخصص بالینی را برای من فراهم آورد. در فصل حاضر من خوانش نزدیکی را از سه سمینار بالینی ارائه میکنم. من به توصیف آنچه به عنوان سبک تحلیلی منحصر به فرد بیون در نظر دارم می پردازم، و در انجام این کار به روشن سازی آنچه که بعنوان ایده سبک تحلیلی در نظر دارم میپردازم.
بیون در دهه بین انتشار آخرین اثر روانکاوانه اش، توجه و تفسیر، و مرگش در سال ۱۹۷۹، دو سری از سمینار های بالینی را هدایت کرد: سمینار ۲۴ در برزیل در ۱۹۷۵، و ۲۸ در سائو پالو در ۱۹۷۸. در این سمینار ها علاوه بر روانکاوی که یک کیسی را برای بیون ارائه میکرد، ۶ یا ۷ عضو دیگر سمینار، و نیز یک مترجم حضور داشتند. سمینارها ضبط میشدند اما تا سال ۱۹۸۷ جمع آوری و ترجمه نشد و نسخه منتشر شده ای از آن وجود نداشت. به باور من با وجود اینکه در این سمینار ها بیون بعنوان سوپروایزر و رهبر گروه بود، اما سمینار های بالینی فرصت نادری را به خواننده میدهد تا بیون را به عنوان یک متخصص بالینی در انجام کار ببیند. همانگونه که خواهید دید، گرچه بیون بعنوان روانکاو برای بیمار فرد ارائه کننده نیست، اما او بعنوان روانکاو برای بیماری است که در حال “خلق شدن” در سمینار بالینی است. (من قبلا در مورد این ایده بحث کرده ام که بیمار ارائه شده در سوپویژن تحلیلی یک “فانتزی” و یک بیمار خیالی است که به وسیله روانکاو و سوپروایزر خلق میشود، در مقابل آن شخص واقعی که روانکاو در اتاق مشاوره با او مشاوره میکند [آگدن،۲۰۰۵، ۲۰۰۶].) به علاوه در سمینارهای بالینی، بیون کار تحلیلی را هم با ارائه کننده و هم با گروه سمینار انجام می دهد.
۳ سمینار بالینی
بیماری که از این می ترسید که روانکاو ممکن است کاری انجام دهد (برزیل، ۱۹۷۵، سمینار شماره ۱)
سمینار با این تبادل نظر آغاز میشود:
ارائه کننده: من می خواهم در مورد جلسه ای بحث کنم که امروز با یک خانم ۳۰ ساله داشتم. او وارد اتاق شد و نشست، او هرگز روی کاناپه نخوابید. او لبخند زد و گفت “امروز نمی توانم اینجا بنشینم”. من از او پرسیدم که معنای آن چیست؛ او گفت که خیلی عصبی است. من از او پرسیدم که
منظورش از خیلی عصبی بودن چیست. او لبخند زد و گفت، “سرم گیج میرود.” او گفت که افکارش یکی پس از دیگری در حال گریز هستند. من پیشنهاد دادم، موقعی که چنین حسی دارد همزمان احساس میکند که در حال از دست دادن کنترلش روی بدنش است. او خندید و گفت، “شاید؛ به نظر درست می رسد”. در حینی که این پیشنهادم را میدادم، که زمانیکه ذهنش اینچنین در حال گریز است، بدنش مجبور به دنبال کردن ذهنش هست، او حرف مرا قطع کرد و گفت، “حالا سعی نکن مرا سر جایم نگه داری.”
بیون: چرا این بیمار فکر میکند که روانکاو میخواهد کاری انجام دهد ؟ شما نمی توانید جلوی او رو بگیرید که به جلسه بیاید یا از او بخواهید برود؛ او یک خانم بزرگسال است و بنابراین آزاد است که بیاید و شما را ببیند و چنانچه نخواهد آزاد است که برود. چرا او میگوید که شما سعی دارید که او را از انجام کاری بازدارید؟ من واقعاً سوال نمی کنم تا جوابی بگیرم– اگرچه خیلی خوشحال میشوم که جوابی از شما بشنوم– بلکه دارم بسادگی یک مثالی می زنم درباره واکنشم نسبت به این داستان.
(بیون، ۱۹۸۷،صص. ۴-۳)
[به غیر از آنچه که اشاره شد، تمام صفحات بعدی اشاره دارد به بیون، ۱۹۸۷، “سمینار های بالینی”]
بیون بدنبال این است که چرا این بیمار باید فکر کند که روانکاو میخواهد کاری انجام دهد؟ این سوال در رابطه با فرد ارائه کننده، برای من کاملاً شگفت انگیز و کمی عجیب است. با توجه به جنبه های بسیار زیاد محتویات بالینی ارائه شده، چرا بیون این سوال را میپرسد که چرا بیمار فکر میکند که روانکاو میخواهد کاری انجام دهد؟ پس از کمی فکر کردن فهمیدم که بیون به ارائه کننده پیشنهاد می کند که از خودش بپرسد: که بیمار درگیر چه نوع تفکری است؟ چرا او به این شیوه خاص فکر می کند؟ بیون به این حقیقت توجه میکند که بیمار درگیر یک نوع بسیار محدودی از تفکر است که در آن عناصر تجربه که احتمالا تحت شرایط خاصی تبدیل به افکار و احساسات می شود در مورد این کیس در حال تجربه شدن و بیان شدن به وسیله عمل است. افکار روانکاو به عنوان اعمالی در نظر گرفته میشوند (نیروهای فعال برآمده از روانکاو) که قدرت دارند که بیمار را به انجام کاری (و نه فکر کردن) وادار کنند. بنابراین سوالی که، “چرا بیمار باید فکر کند که روانکاو میخواهد کاری را انجام دهد؟”در ذات خود، سوالی است در ارتباط با شیوه ای که بیمار در تلاش برای اداره کردن مشکل هیجانی آن لحظه و شاید کل جلسه است: ترس او از اینکه در حال از دست دادن ذهنش است.
برون ریزی افکار غیر قابل تفکر بیمار ( ترس از دیوانه شدن) به سرعت به ایجاد یک شکاف با واقعیت بیرونی به شکل این باور توهمی که روانکاو سعی دارد کاری را در رابطه با او انجام دهد در میاید، به این معنا که “مرا مجبور به ثابت ماندن کند”. اگر روانکاو آنقدر بترسد که حرف بیمار را جدی بگیرد و واقعا باور کند که سعی دارد کاری در رابطه با او انجام دهد، او نیز با مشکل بیمار در میامیزد و لذا از تفکر/به رویا درآوردن (انجام خودآگاه و ناخودآگاه کار روانشناختی در رابطه با) تجربه توهمی بیمار باز میماند (بیون،۱۹۶۲).
بیون با گفتن اینکه “این به سادگی یک مثالی است از واکنش من به این داستان” یک تعبیر نرمی را به ارائه کننده می دهد. ارائه کننده به بیمار یک فکر نمادین کلامی را پیشنهاد میکند و امیدوار است به او کمک کند تا درباره تجربه اش فکر کند: ” من پیشنهاد کردم که زمانیکه او چنین حسی دارد [یعنی افکارش در حال گریز هستند] بطور همزمان این احساس را نیز دارد که در حال از دست دادن کنترلش بر بدنش هست.” بیمار با لبخند پاسخ داد و گفت، ” شاید، بنظر درست میرسد.” لبخند او (اشاره به یک تاثیر سرد بر من) بهمراه این جمله که به نظر میرسد، به نوعی یک توافق مشروط (شاید) بود. اما به نظر من این کلمات، ” به نظر میرسد درست باشد،” در ترکیب با لبخند او نشاندهنده این است که روانکاو فقط آنچه را که ظاهرا درست هست را می بیند، نه آنچه را که واقعا در رابطه با تجربه بیمار درست میباشد.
روانکاو پاسخ بیمار را نادیده میگیرد و تعبیر خود را تکرار میکند. بیمار تعبیر روانکاو را با گفتن این جمله “اکنون، سعی نکن مرا در جای خود نگه داری.” قطع میکند. شاید او میخواسته این را بگوید که “کاری برای من نکن. سعی نکن که با قرار دادن ایده هایت در سر من اعمالم را کنترل کنی (مرا در جای خود نگه داری). اگر چنین اتفاقی بیافتد من به هیچوجه نمیتوانم ذهنم و بدنم رو حرکت بدهم.” به اعتقاد من، بیون با طرح این سوال که چرا بیمار فکر میکند که روانکاو میخواهد کاری انجام دهد، سعی دارد به ارائه کننده کمک کند تا این جنبه از تفکر سایکوتیک بیمار را بفهمد.
ارائه کننده به طور سطحی به سوال بیون اینطور جواب داد:
من علاقه مند بودم که بدانم که چرا او اینطور گفت که “سعی نکن که مرا ساکن نگه داری”. او گفت که جواب این سوال را نمی داند، لذا من به او گفتم که او بخاطر سکوت من آشفته شده. او گفت که توجهی به سکوت من نداشته، اما آن سکوت روی حرکاتم و ذهنم برای کنترل بدنم تاثیر داشته.
به اعتقاد من ناتوانی ارائه کننده در استفاده از سوال و تعبیر بیون نشاندهنده ترس او از آگاه شدن و فکر کردن به طور کامل به سایکوز بیمار بوده است. به این دلیل که بیمار نمیتواند بین ذهن از بدن (و خودش از روانکاو) تمایز قائل شود، به باور من، معادل این گفته اوست که ذهن روانکاو را بعنوان غلبه بر بدن و ذهن خودش تجربه میکند.
به سخن دیگر، از نظر او روانکاو مصرانه در تلاش بود تا بر ذهن او غلبه کند و او را وادار به انجام کاری کند (از نظر ذهنی و فیزیکی مرا ساکن نگه دارد).
بیون به اعضای سمینار گفت:
در اینجا من می خواهم آنچه را که –نه در جلسه اول بلکه بعداً — به بیمار خواهم گفت را حدس بزنم. “اینجا این صندلی ها و این تخت هست برای اینکه تو بتوانی از آنها استفاده کنی؛ شاید تو بخواهی روی صندلی بنشینی، و شاید بخواهی دراز بکشی، چنانچه احساس کنی که نشستن برایت قابل تحمل نیست—همانطور که امروز گفتی. به همین دلیل است که از ابتدا که آمدی این تخت اینجا بود. من نمیدانم که چه چیزی باعث شد که امروز به این موضوع پی ببری. چرا فقط امروز متوجه شدی که نمیتوانی روی این صندلی بنشینی؛ و اینکه تو مجبوری دراز بکشی یا از اینجا بری؟ و تمام اینها میتوانست بسیار مناسب باشد اگر او در اولین جلسه به آن پی برده بود. اما او از کشف این موضوع خیلی ترسیده بود.
در ابتدا گفتن این موضوع به نظر خیلی عجیب میرسد. اما من این را به عنوان انعکاسی از سبک تحلیلی بیون می بینم. فقط بیون می توانسته چنین چیزی رو بگوید. اگر فرد دیگری این رو بگوید، فقط دارد از بیون تقلید میکند. خوب در اینجا بیون چه کار میکند، یا به بیانی دیگر، چطور بیون در اینجا روانکاو میشود؟ او خود را طوری درگیر موضوع میکند که گویی اولین برخورد بین او و بیمار است. او تشخیص میدهد که بیمار بطور غالبی سایکوتیک است و از این نقطه نظر با او صحبت میکند (به موجب تشخیص آن کسی که او در آن زمان هست). برای بیون (۱۹۵۷)، جنبه سایکوتیک شخصیت بخشی از سلف است که قادر به فکر کردن، یادگیری از تجربه یا انجام کار روانشناختی نمیباشد.
برای صحبت با “بخش غیر سایکوتیک شخصیت بیمار” (بیون، ۱۹۵۷)، بخشی که قادر به فکر کردن و انجام کار روانشناختی است، بیون در ابتدا از ساده ترین و واقعی ترین واژه ها و ابژه هایی که در اتاق مشاوره هستند استفاده میکند، آنهایی که معنای غیرقابل کنترلی برای بیمار دارد. به دلیل اینکه او می ترسد و قادر به فکر کردن نیست.
“ما اینجا این صندلی ها، این تخت را داریم برای اینکه شما ممکن است بخواهید از آنها استفاده کنید.” بیون به این شیوه نه تنها به بیمار میگوید که ابژه ها –بعنوان ابژه های بیرونی–چه هستند، همچنین بطور ضمنی به بیمار میگوید که این ابژه ها برای استفاده او از آنها بعنوان ابژه های تحلیلی هستند، ابژه هایی که میتوانند برای به خیال در آوردن تحلیل استفاده شوند، اگر او بخواهد این کار را بکند (با کمک روانکاو). او ادامه میدهد: ” شما ممکن است بخواهید روی آن صندلی بنشینید، یا روی آن تخت دراز بکشید چنانچه احساس کنید نمیتوانید نشستن را تحمل کنید– همانطورکه امروز گفتید.” اینجا بیون به بیمار میگوید که او فکر میکند که امروز او ممکن است ترسیده باشد که از صندلی استفاده کند. به اعتقاد من بیون بطور ضمنی خیال گونه فکر میکند که صندلی برای برای بیمار میتواند یک جایگاه روان شناختی را دارا باشد که زمانی قدرت جادویی برای حفاظت از او در مقابل آنچه که او می ترسیده اتفاق بیفتد را داشته، اگر که او “واقعاً”در تحلیل باشد. امروز صندلی بنا به دلایلی قدرتش را از دست داده. او ممکن است بخواهد از تخت استفاده کند (به این معنا که ممکن است بخواهد که بیمار تحلیلی بشود که امیدوار بوده باشد موقعی که در ابتدا برای دیدن روانکاو آمده). بیون سعی نمی کند کاری برای او انجام دهد یا او را به انجام کاری وادار کند، برای مثال او را وادار به استفاده از صندلی یا تخت کند؛ بلکه تلاش میکند به او کمک کند تا “خودش را بشکل یک موجود به رویا در آورد” (آگدن، ۲۰۰۴) یعنی خودش را به عنوان یک آنالیزآن و او را بعنوان یک روانکاوی تصور کند که میتواند به او کمک کند تا فکر کند: “به همین دلیل است که این تخت موقعی که شما در ابتدا آمدید اینجا بود.”
بیون به شیوه ای که ویژگی اوست در “سمینارهای بالینی” پرسش خود را بشکل این سوال مطرح میکند، “من نمیدانم که چی باعث شد که تو امروز به این موضوع پی ببری ؟”یعنی چطور فکر کردی که این مشکل هیجانی امروز برایت اینقدر مهم شده؟ او بطور ضمنی اضافه می کند که او راه حلی برای مشکل ندارد، اما او (مریض) ممکن است داشته باشد، و اینکه او (روانکاو) میتواند به او کمک کند تا چیزی در مورد مشکلی که موجب بهم ریختگی او شده بفهمد، آنچه که تفکر/ رویا کردن را برایش ناممکن کرده. بعلاوه آنچه بیون به طور ضمنی می گوید را میتوان به این شکل بیان کرد:”در گفته ات، “امروز نمی توانم اینجا بنشینم،” تو به من این را میگویی که میترسی که دیگر نتوانی اینجا کمکی بکنی– تو از این میترسی که آنقدر دیوانه شده باشی (گیج) که امیدت را برای تبدیل شدن به یک بیماری که بتواند از من به عنوان یک روانکاو استفاده کند را از دست داده باشی.”
بیون با صدای بلند ادامه می دهد: “بنابراین چرا فقط امروز تو فهمیدی که نمیتوانی روی آن صندلی بنشینی؛ اینکه تو مجبور هستی که دراز بکشی و یا اینجا را ترک کنی؟” تعبیر بیون (به ظاهر برای بیمار) شاید بیشتر تعبیریست برای ارائه کننده: ارائه کننده تشخیص نداده بود یا با بیمار درباره ترسش از ناتوانی برای تبدیل شدن به یک بیمارتحلیلی صحبت نکرده بود، ترسی که هم بشکل ناتوانی اش در استفاده از صندلی یا تخت ابراز میشود، و هم در بیانش در این مورد که به نظرش روانکاو فقط قادر به درک آنچه که “به نظر درست می رسد” میباشد. اکنون برایم روشن تر شد که چرا من لبخند بیمار را آنقدر سرد حس کردم: این حاکی از عدم ارتباط هیجانی بود که بیمار بین میزانی از استرس هیجانی اش و توانایی بسیار محدودش برای فکر کردن/به رویا درآوردن آن، و بین خودش و روانکاو تجربه میکرد.
کمی بعد با این تعبیر برای بیمار (و همچنین به ارائه کننده)، بیون میگوید: “بعنوان روانکاو، کسی که امید به بهتر شدن دارد، و نیز بیمار…. اگر من تمام جواب ها را می دانستم نه چیزی یاد می گرفتم، و نه شانسی برای یادگیری وجود داشت… آنچه که شخص میخواهد این است که اتاقی برای زندگی داشته باشد تا بتواند اشتباه کند” (ص.۶). این موضوع همچنین یک عنصر اساسی سبک بیون در “سمینارهای بالینی” است. گرچه بیون بکرات ارائه کننده و خواننده را با شیوه عجیب و غریبش در فهم اهمیت و استفاده تحلیلی از عناصر بظاهر مهم آنچه در جلسه اتفاق میافتد، سورپرایز میکند، او با فروتنی عنوان میکند که یک روانکاو باید “اتاقی برای زندگی کردن به عنوان یک موجود انسانی که اشتباه میکند، داشته باشد.” فقط در این حالت از ذهن است که فرد قادر است که از تجربه یاد بگیرد: “اگر شما به اندازه ای که من کار روانکاوی کرده ام، کار کرده بودید، در آن صورت از دادن یک تعبیر نامناسب اذیت نمی شدید— من هرگز جور دیگری تعبیر نداده ام. این زندگی واقعی است— نه خیال روانکاوانه” (ص.۴۹).
پیش از پرداختن به سمینار بعدی میخواهم توجه خواننده را به یک عنصر ضمنی رویکرد بالینی بیون که بیش از موارد دیگر اهمیت دارد، جلب کنم: سوالی که بیون بیش از هر پرسش دیگری از روانکاو ارائه کننده میپرسد: چرا بیمار به روانکاوی می آید؟ (بعنوان مثال صفحات ۲۰، ۴۱، ۴۷، ۷۶، ۱۰۲، ۱۴۳، ۱۶۸، ۱۸۳، ۱۸۷، ۲۰۰، ۲۲۵ و ۲۳۴ را ببینید). به نظر من در هر مورد که بیون این سوال را می پرسد، به طور ضمنی از ارائه کننده میخواهد که به بیمار اینگونه فکر کند که او بطور ناخودآگاه مشکل هیجانی را به جلسه میاورد که خودش قادر به یافتن “راه حلی” برای آن نبوده (ص. ۱۰۰)، یعنی مشکلی که او قادر نبوده کار روانشناختی روی آن انجام دهد. بیمار ناخودآگاه از روانکاو می خواهد که به او کمک کند تا بتواند به افکار و احساسات مختل شده اش، که خودش به تنهایی قادر به فکر کردن و احساس کردن آنها نیست، فکر کند. اگرچه بیون صرفا به بحث پرداخت و صراحتاً از ارائه کننده نپرسید که چرا بیمار به روانکاوی می آید، اما به نظر من این سوال به طور ضمنی چندین بار مطرح شد. مورد اول تقریبا بلافاصله در سمینار موقعی اتفاق افتاد که او گفت، ” او یک زن بزرگسال است و بنابراین آزاد است که بیاید و شما را ببیند، اگر میخواهد؛ و اگر نمی خواهد آزاد است که برود.”
دکتری که خودش نبود (برزیل، ۱۹۷۵ سمینار شماره ۳)
این سمینار از این نظر قابل توجه است که سبب گفتگویی میشود که به بیون این فرصت را می دهد که نه تنها بتواند بسیاری از مفاهیمش در باره آنچه یک روانکاو هست را به بیان درآورد، بلکه آن را اثبات کند. و مهم تر آنکه او این کار را بدون استفاده از هر گونه واژه تکنیکی خاص انجام می دهد. این موضوع همخوان با این تاکید اوست که “ما با بیماران مان در قالب کلماتی تا حد امکان ساده و بدون اشتباه” (ص. ۲۳۴)، به زبان روزمره، “زبان گفتاری معمول” (ص. ۱۴۴) صحبت میکنیم، همانگونه که ما بعنوان روانکاو با فرد دیگر حرف میزنیم.
آنالیزانی که ارائه می شود پزشک ۲۴ ساله ای است که در بیمارستان کار میکند، و چهار ماه است که قادر به کار کردن نیست. او به روانکاو گفت، ” وقتی سوار آسانسور میشوم احساس خوبی ندارم. من فکر میکردم آمدن به جلسه برایم خیلی سخت باشه. فکر میکردم اگر اینجا بمانم خواهم مرد.” (ص. ۱۳). ارائه کننده گفت سپس بیمار موضوع را عوض کرد و شروع کرد به توصیف تلاشش در مورد باز گشتش به کار در روز قبل با وجود اضطراب شدید.
بیون پرسید، “آیا او از نظر فیزیکی بیمار بود؟” (ص. ۱۳). این سوال بیون باز هم عجیب بود، این بار بخاطر اینکه خیلی به نظر واقعی میرسید. ( چیزی به طرز سورپرایزکننده کاربردی در نحوه گوش دادن بیون به گزارشهای ارائه کنندگان با بیمارانشان در کل “سمینارهای بالینی” وجود دارد.”) شاید بیون در این سوال که آیا بیمار از نظر فیزیکی بیمار بود به این اشخاره دارد که گرچه بیمار میگوید ترسیده که بمیرد، اما او پیش یک روانکاو آمده نه یک دکتر داخلی. احتمالا تجربه او در این نقطه از تحلیل باعث شده که او احساس کند که روانکاو به او کمک کرده، و او و روانکاوی میتواند کمک بیشتری به او بکند.
ارائه کننده بطور سطحی اینگونه به سوال بیون پاسخ داد، “او اینطور فکر میکرد [ یعنی بیمار بطور خودآگاه فقط احساسی از بیماری فیزیکی داشت] اما در واقع از یک بحران اضطرابی در رنج بود” (ص.۱۳). برای بیون عدم توانایی ارائه کننده در درک مورد تلویحی سوالش، عجیب نبود. گرچه خود این اتفاق اهمیت چندانی ندارد، اما بیانگر یک کیفیت مهم از سبک بیون بعنوان یک سوپروایزر و (من حدس میزنم) یک روانکاو است: او “در راستای صحبت ارائه کننده صحبت میکند.” به این معنا او با آن وجهی از ارائه کننده صحبت میکند که قادر به فکر کردن است– وجه تفکر کننده شخصیت، که گاهی بیون در نوشته های تئوریکش تحت عنوان ” بخش غیرسایکوتیک شخصیت،” و گاهی “ناخودآگاه” از آن نام میبرد. این وجهی از شخصیت است که قادر به استفاده از تجربه زیسته برای اهداف کار روانشناختی و رشد است. من از اصطلاحات “صحبت کردن در راستای بیمار،” صحبت کردن با ناخودآگاه” و “صحبت کردن با بخش غیر سایکوتیک شخصیت” استفاده میکنم، تا به عمل صحبت کردن روانکاو با وجهی از بیمار که قادر به فکر کردن است اشاره داشته باشم. از آنجایی که وجه خود آگاه ذهن ارائه کننده، در موردی که بحث می شود، به طور کامل قادر به فکر کردن نیست، بیون “مستقیما” با ناخودآگاه بیمار یا وجه غیر سایکوتیک شخصیت صحبت میکند (نگاه شود به گروت اشتاین،۲۰۰۷ برای مباحثی در مورد حرف زدن با ناخودآگاه بیمار).
سپس یکی از اعضای سمینار پرسید ممکن هست که “جالب نباشه که حرف بیمار را در این نقطه قطع کنیم؟ من احساس میکنم که موضوعات بسیار زیادی وجود دارد” (ص. ۱۴)، بیون اینگونه پاسخ میدهد: من صبر میکنم تا ” یک ایده روشن تری از آنچه بیمار به آن رسیده است” داشته باشم (ص. ۱۴). او اضافه میکند،
من تردید دارم که این بیمار از جمله آدمهایی باشد که به دلیل وحشت از اتفاقات ناگوار و فجایع دارو مصرف می کند. بنابراین او میتواند با پزشکان دیگر مشورت کند و از تمام بیماری ها مطلع شود. دراینصورت او نخواهد مرد یا فجایعی اتفاق نخواهد افتاد، به این خاطر که او دکتر هست نه بیمار.
بیمار گرچه صلاحیت دکتر شدن را دارد، اما دکتر نیست، چون ایده ای درباره اینکه چطور اساساً یک دکتر بشود ندارد، یعنی حسی از اینکه چگونه آن شخصی بشود که قادر است از ذهنش برای کمک به کسانی که بیمار هستند (از جمله خودش) استفاده کند ندارد.
همان فرد سوالش را به گونه دیگری مطرح کرد: “این تردید شما یکی از چیزهایی است که روانکاو باید در خودش نگه دارد یا می تواند به بیمار بگوید؟”(ص. ۱۴). بیون تعبیری به او میدهد که در لفافه مرتبط با بیمار است . او گفت که آدمها کار روانشناختی را فقط با یک میزانی از تجربه زیسته خودشان انجام دهند، به ویژه، روانکاوان غالبا در ابتدا غرق در تجربیات ترسناک با بیمارانشان میشوند:
یک جلوه معمول این جور موضوعات موقعی اتفاق میافتد که دانشجویان پزشکی برای یادگیری آناتومی به اتاق کالبدشکافی میروند. آنها دچار فروپاشی میشوند؛ آنها نمیتوانند آن را تحمل کنند چون کالبدشکافی بدن یک انسان نگاه و رویکرد آنها را مختل میسازد.
به اعتقاد من بیون میگوید که او تردید دارد که فرد شرکتکننده در سمینار احساس اجبار برای قطع کردن جریان فکر (کالبدشکافی) در سمینار را داشته باشد، به خاطر ترسش از فروپاشی در “اتاق کالبدشکافی” تحلیلی (سمینار بالینی). سبک تفسیری بیون به لحاظ دفاع های فرد شرکت کننده در سمینار و نیز شآن او بسیار محترمانه است. شیوه تفکری که بیون پیشنهاد می دهد برای استفاده آن جا هست، اگر فرد شرکت کننده در سمینار آماده استفاده از آن باشد. صرف نظر از شرم فرد شرکت کننده در سمینار، به نظر می رسد تفسیر بواسطه ترس ناخودآگاه او قابل استفاده میباشد، اینکه او متوجه شود که باعث وقفه بیشتر در کار تحلیلی که در سمینار جریان دارد، نمیشود.
بلافاصله بعد از پاسخ بیون به فرد شرکت کننده در سمینار، ارائه کننده گفت، “من احساس می کنم که بیمار موضوع را تغییر نداد—او فقط ظاهراً آن را تغییر داد” (ص. ۱۴). در اینجا ارائه کننده در تناقض با گفته چند لحظه پیش خود این را میگوید. من حدس میزنم که در این بین او از تفسیر بیون به فرد شرکتکننده در سمینار، استفاده روانشناختی میکند، بدین معنا که اضطراب روانکاو احتمالا مانع از آن شده که او بتواند به تلاش ناخودآگاه بیمار برای نشان دادن ترسش به او گوش دهد.
بیون به ارائه کننده پاسخ می دهد:
این احساس شما از تعبیر می آید….. موقعی که شما احساس می کنید که تمام این تداعی های مختلف واقعا متفاوت نیستند ، چون الگوی یکسانی دارند، بنابراین مهم است که منتظر بمانید تا بفهمید که آن الگو چیست.
ارائه کننده پاسخ می دهد :
در یک سمیناری با یک روانکاو آموزشی، او به من گفت که هر تعبیر خوب می بایست سه عنصر داشته باشد : یک توصیفی باشد از رفتار بیمار؛ کارکرد رفتار؛ و تئوری پشت آن رفتار.
خواننده میتواند حس کند که خون بیون به جوش آمده— نه در واکنش به اضطراب ارائه کننده بلکه بخاطر تکبر روانکاوی که باور داشت که روانکاوی را میداند، و باور به اینکه سوپروایزی هاش کاری را که او انجام میدهد را می ببینند و بدین طریق روانکاوی را میفهمند. با اینحال بیون به گونه متفکرانه ای که در عین حال غافل از این نبود که چگونه چنین سبک سوپروایزری میتواند برای تلاش های سوپروایزی ها برای روانکاو شدن مخرب باشد، پاسخ داد. همزمان بیون کاملا آگاه هست که نه به ایدههای روانکاو آموزشی (که درباره اش چیزی نمی داند)، بلکه به ایده ها و احساسات ارائه کننده ای گوش میدهد،که شبیه بیمار خودش، از یک دکتر متفکر (یک روانکاو) به بیمار منفعلی تبدیل شده که نمی تواند برای خودش فکر کند. بیون می گوید:
تئوری هایی که شما اشاره میکنید تا حدودی برای شخصی کاربرد دارد که از آنها نام میبرد. [بیون به آن شخص بعنوان روانکاو آموزشی اشاره نمیکند، چون منظورش آن شخص نیست. بلکه او به یک شکاف در شخصیت ارائه کننده اشاره دارد که در آن یک بخش از او –کسی که از تئوری روان تحلیلی به عنوان شیوه ای برای فکر نکردن استفاده میکند– جنبه دیگر را کوچک می شمارد — جنبه ای که سعی دارد یک روانکاو و متفکر شود.] اما بعضی از آنها (تئوریهای تحلیلی) چیزی به شما میدهند. [وجه تفکرکننده ارائه کننده ممکن است گهگاه قادر به فکر کردن درباره تئوری های تحلیلی باشد و در جهت رشد ایده هایش از آنها استفاده کند.] دمادامیکه شما سعی در یادگیری دارید، تمام این چیزها بسیار گیج کننده هستند. [ گیج شدن حالتی از ذهن است که در مقابل برون ریزی تجربه می شود و جایگزین حسی میشود که شخص می داند که چگونه تحلیل را انجام دهد چون به او گفته شده که چگونه آن را بواسطه شخص در قدرت انجام دهد.] به این دلیل است که من فکر میکنم شما می توانید [بیون نمی گوید “شخص می تواند”] اینقدر طولانی آموزش و سمینار را ادامه دهید. و تنها زمانیکه واجد شرایط [بعنوان یک روانکاو] شدید شانس روانکاو شدن را دارید. روانکاوی که شما می شوید شما و تنها شما هستید؛ شما باید برای منحصر به فرد بودن شخصیت تان احترام قائل باشید– این چیزی هست که شما استفاده می کنید نه تمام این تعبیرها [این تئوری هایی که شما استفاده می کنید برای مقابله با این ترس است که شما واقعاً یک روانکاو نیستید و نمی دانید که چطور روانکاو بشوید]. (ص.۱۵)
بیون به ارائه کننده، اعضای سمینار و خواننده نشان می دهد که یک گفتگوی تحلیلی واقعی چگونه است. تفسیر ها، تفسیر صرف نیستند. آنها بخشی از “یک گفتگو” (ص.۱۵۶) هستند که بشکل ایده هایی محترمانه (غالبا بعنوان حدسیات) در زبان روزمره بیان می شود. در اینجا روشن تر می شود که منظور بیون از تفسیر صرفا یک بیان مخصوص یا بیان نمادین برای تعارضات ناخودآگاه سرکوبشده جهت خودآگاه کردن ناخودآگاه نمیباشد. بلکه یک تفسیر شیوهای است که در باره بخشی از آنچه که روانکاو فکر میکند به بیمار میگوید، به شیوه ای که بیمار بتواند در جهت فکر کردن به افکارش از آن استفاده کند.
خواننده این سمینار میتواند با گوشهای خودش بشنود که وقتی یک فرد از منحصر بفرد بودن شخصیت و تجربه اش حرف می زند چه معنایی دارد. هیچ روانکاو دیگری شبیه بیون نیست. در فصول بعدی این کتاب من درباره شیوه های منحصر به فردی بحث خواهم کرد که دیگر نویسندگان مهم تحلیلی صحبت میکنند/ مینویسند/ فکر میکنند، و اینگونه منحصر به فرد بودن شخصیت شان را انعکاس میدهند. بطوریکه براحتی میتوان حتی با خواندن یک عبارت کوتاه صدای مشخص هر یک از این روانکاوان را تشخیص داد.
توانایی روانکاو برای صحبت کردن فروتنانه در رابطه با منحصر به فرد بودن شخصیت اش، و “ذهنیت ویژه” خودش (ص.۲۲۴)، هسته آن چیزی است که من تحت عنوان سبک روانکاو از آن یاد میکنم. تاکنون بایستی مشخص شده باشد که سبک در مقابل روش؛ و نیز نقطه مقابل نارسیسیزم است. واگذار کردن خود به روش برآمده از میل به شبیه دیگران شدن است (بخاطر فقدان یک حسی از آن کسی که شخص هست)؛ نارسیسیزم آرزوی تحسین شدن توسط دیگران است ( تلاشی برای مقابله با حس بی ارزشی). در ادامه این “پرت شدن” از موضوع که بیون در باره مشکلات ذاتی روانکاو شدن بحث میکند، از ارائه کننده می خواهد که بیشتر درباره جلسه بگوید:
ارائه کنند: بیمار احساس می کرد که با ادامه کار [بعنوان یک دکتر در بیمارستان در شب قبل] بیمار خواهد شد. او احساس بیمار بودن نداشت— احساس میکرد که این اتفاق می افتد.
بیون: به عبارت دیگر، چون قرار نبوده که درمان شود –دچار این بیماری ها شد. احتمالا او هرگز به این فکر نکرده بود که دکتر شدن میتواند اینقدر سخت باشد. در این حرفه شما همواره با مردمی سر و کار دارید که در بدترین شرایط هستند؛ آنها میترسند، و مضطرب هستند. اگر او تا این حد احساس اضطراب، افسردگی، و ترس دارد انجام دادن این کار برایش راحت نخواهد بود.
بیون تعبیر غیرمستقیمی به وجه غیر سایکوتیک شخصیت ارائه کننده می دهد. مجدداً در اینجا تعبیر بطرز سورپرایزکننده ای عملیاتی است: بیمار حرفه ای را انتخاب کرده که از نظر هیجانی برایش آماده نبوده– به نظر می رسد که او بدون ترس و افسردگی آماده روبرو شدن با ترسهای مردم نمیباشد. البته چیزهای بیشتری در رابطه با این تفسیر وجود دارد. بیون روی یک تناقض جدی متمرکز میشود که به نظر می رسد ماهیت مشکل هیجانی بیمار در این جلسه است. چرا بیمار میخواهد با یک تناقض، به شیوه ای خاص، و در لحظه ای خاص چیزی را به روانکاو منتقل کند؟ شاید بیمار به سادگی یک انتخاب حرفه ای ضعیفی نداشته. چیزی در بیمار وجود دارد (یک وجه او که یک دکتر واقعی است) اما ارتباط او با آن قطع است. بیون به یک ارتباطی توجه میکند که به اندازه ای بدیهی است که نامه ربوده شده پو نامرئی است، شاید در اینجا یک پارادوکسی وجود دارد: اینکه یک چیز بدیهی نامرئی است. همان چیزی که گفته های بیون را عجیب و در عین حال عینی میسازد. در اینجا هم مانند کیس قبلی در سمینار، مشاهدات بیون مرتبط با چیزی است که “قطع” شده است، یعنی ظرفیت ایجاد یک “حدس خیالی” در رابطه با مشکل هیجانی که بیمار در تلاش برای “حل کردن” آن (با کمک روانکاو) است (ص.۱۲۵)، ظرفیت اینکه بتواند در این جلسه فکر کند. سوال بسادگی در این مورد نیست که “چه چیزی باعث اضطراب و ترس بیمار میشود؟” بلکه مشکل خاص تری ( سطحی از تنش داینامیکی که موجب علامت شناسی بیمار میشود) در جلسه فعلی حاضر و زنده است. بیون در کامنت هایش در رابطه با انتخاب حرفه بیمار تلاش دارد تا این ایده که ممکن است بیمار احساس کند که او خودش نیست، را آزمایش کند. او انتخاب کرده که یک دکتر بشود، اما احساس می کند که بیشتر یک بیمار منفعل است، شخصی که چیزی نمیداند و نمیخواهد که چیزی درباره بیماری که از آن رنج میبرد، بداند.
گمانه زنی بیون میتواند بعنوان تعبیری به وجه غیر سایکوتیک بیمار “خیالی” اش در نظر گرفته شود، یک وجهی از شخصیت که هم ناخودآگاه است و هم قادر به فکر کردن. به نظر میرسد که ارائه کننده توانسته از این تعبیر استفاده کند : بنابراین لحظه ای که به بخش اورژانس فراخوانده شد، او اتاق استراحت را ترک کرد؛ و بسیار خوب کار کرد. او فکر کرد که خیلی عجیب بوده که توانسته بدون مشکل بخوبی کار کند.
میتوان توافق داشت که گزارش ارائه کننده از “آنچه بعداً اتفاق افتاد” صرفا یک نوع از روخواندن یادداشتهایی بود که او در روزها و هفته های قبل نوشته بود. اما به نظر من این ایده متقاعد کننده ای نیست. ارائه کننده توانسته بود چیزی در پاسخ به “تعبیر” بیون بگوید: برای مثال او توانست سوالی بپرسد که جریان تفکر تحلیلی در سمینار را قطع کند و یا کامنت های انحرافی درباره دلایل خوداگاه بیمار برای جستجوی آموزش پزشکی مطرح کند. گفته های ارائه کننده در واقع بدون هدف و بسیار ابهام آلود بود: کلمه عجیب حسن تعبیری است در مورد احساسی که بیمار در رابطه با یک فقدانی که اتفاق افتاده گزارش می کند؛ و همزمان کلمه عجیب اشاره به شروع ظرفیتی برای فکر کردن (ظرفیتی برای کنجکاو شدن در مورد آنچه که شخص نمی داند) دارد. حالت پیشین حالت منفعل تر ذهن نسبت به حالت اخیر است. با استفاده از کلمه عجیب، ارائه کننده درک عمیق تری در مورد شیوه ای که بیمار همزمان هم میخواهد فکر کند و هم ترس از فکر کردن پیدا میکند.
بیون پاسخ میدهد، “او به اورژانس میرود، و به جای حمله قلبی یا هر چیز دیگری، متوجه می شود که می تواند دکتر باشد”. بیمار با کمک روانکاو درمی یابد که میتواند دکتر باشد، یعنی شخصی که قادر به فکر کردن و استفاده کردن از ظرفیتی است تا “خودش را بشکل یک موجود به رویا درآورد” بعنوان یک دکتر و یک بیمار تحلیلی. بطور مشابهی، با کمک تعبیرهای بیون ارائه کننده میتواند خودش را به شکل یک موجود به عنوان یک دکتر، یعنی یک روانکاو به رویا در آورد. او میتواند نسبت به بیمار کنجکاو باشد، یک شخص “در بدترین شرایطش” (شخصی که مضطرب است و نیاز مبرمی به کمک دارد).
در بازگشت به پاسخ بیون نسبت به دکتر شدن غیرمنتظره بیمار، بیون بیان میکند:
با استفاده از این اتفاق (که بیمار دکتر میشود) نه به دلیل این رویداد بلکه به لحاظ بسیاری چیزهای دیگر، شما می توانید حس کنید که در مواقع بحرانی بیمار بالاخره می تواند یک دکتر یا یک روانکاو بالقوه بشود. اما چرا در بحران؟ اگر این واقعاً درست باشد که او بالاخره میتواند دکتر بشود، نه بواسطه عنوانش بلکه بطور واقعی، پس چرا او آن را تاکنون کشف نکرده؟….. البته ما بعنوان روانکاو -درست یا غلط- باور داریم که تحلیل کمک کننده است. اما چنین باوری باعث میشود که ماهیت و راز شگفت آور روانکاوی از ما پوشیده بماند. چنین روانکاوانی که در کارشان(با موضوع شان) احساس کسالت دارند، ظرفیت متعجب شدن را از دست دادهاند.
عناصر اصلی سبک بیون در این جمله ها قابل شنیدن است. اول ما بیون را اینطور می شنویم، دکتر، فردی عملگرا، و شخصی که “یافتن راه حل مشکل بیمار” برایش بسیار اهمیت دارد. بیون مسئولیت کمک به بیماران را یک ایده نسبتاً قدیمی میداند. اگر ما باور نداریم که تحلیل کمک کننده است چرا عمر خود را صرف انجام این کار می کنیم؟ چطور میتوان درد بیمار را نادیده گرفت، دردی که او را برای کمک گرفتن نزد روانکاو کشانده؟ اما این به معنای این نیست که شغل روانکاو کمک به بیمار برای رهایی از درد است. بلکه کاملاً برعکس است. از نظر بیون وظیفه روانکاو این است که به بیمار کمک کند تا به اندازه کافی بتواند با دردش بنشیند تا کار تحلیلی لازم روی آن انجام شود. جنبه هایی از بیمار وجود دارد که برای تحلیل به دست روانکاو می رسد. بیون همواره به صدای آن بخش از بیمار (غالبا بسیار خاموش)، و نیز به ایما و اشارات مرتبط با مشکل هیجانی که این وجه از بیمار سعی دارد به آن فکر/ حل کند، با دقت گوش میدهد. اگر بیمار از روانکاو بعنوان یک روانکاو استفاده نکند (برای مثال ممکن است بطریقی رفتار کند که گویی از روانکاو انتظار دارد که جادوگر باشد و بیمار را تبدیل به کسی کند که آرزو دارد باشد)، بیون از خودش (و اغلب از بیمار “در حال فانتزی”) میپرسد که بیمار فکر میکند که روانکاوان چه کاری انجام میدهند. شاید این سوال تکراری بیون، “چرا بیمار برای روانکاوی میآید؟” در این سوالش نهفته باشد که” بیمار فکر میکند که روانکاوی چیست؟” و او غالبا در پاسخ به ایده بیمار توضیح می دهد، “این (ایده) یک تصور بسیار عجیبی از روانکاوی است.” برای بیون کمک کردن به بیمار و نشان دادن یک روانکاوی “درست” به او (یک تجربه تحلیلی واقعی) دو چیز یکسان هستند.
دومین عنصر مهم سبک تحلیلی بیون در این عبارت بطور زنده ای احساس میشود: آگاهی او در مورد اینکه چقدر کم میداند، برایش منشاء ناکامی و ناامیدی نیست؛ بلکه منشاء حیرت و تعجب در مواجهه با پیچیدگی، زیبایی و هراس موجود در ماهیت انسان و تلاش های او برای مقابله و یاد گیری از تجربیات مختل است. (نگاه شود به گابارد، ۲۰۰۷، در رابطه با مبحث نقش ارتدوکسی تحلیلی و استفاده از عقاید تعصب آمیز تحلیلی در جهت اجتناب از روبهرو شدن با پیچیدگی و “آشفتگی موقعیت انسانی” و اقدام تحلیلی.)
در پاسخ به سوالات و تداعی هایی که در بیون بواسطه رشد ظرفیت تفکر بیمار فراخوانده میشود، ارائه کننده ادامه می دهد:
سپس در همان جلسه او (بیمار) این سوال را از خوش پرسید [چطور می تواند واقعا دکتر شود؟] و گفت، اگر میدانستم که روانکاوی میتواند این کار را برایم انجام دهد، منتظر بحران قبلی نمی ماندم.”
خواننده در این گفته می تواند یک جابجایی در تعادل قدرت را بشنود که بین بیمار بعنوان یک حمله کننده به ظرفیت خودش برای فکر کردن، و بیمار بعنوان یک دکتر متفکر اتفاق میافتد. اکنون دکتر می تواند با این حقیقت که او بیمار است روبرو شود، تا زمانیکه او با احساساتش زنده باقی بماند؛ او قادر است که از آگاهی اش نسبت به هیجاناتش برای جهت دادن به تفکرش استفاده کند؛ و قادر است از فکرش استفاده کند تا “یک روانکاوی” بشود که به طور فعال نقش خود را در تحلیلش می پذیرد.
بیون تصدیق میکند که احساس رضایت از درک شدن بوسیله بیمار دستاوردی است که از طریق احساس غمی که بهمان اندازه شدید است متعادل میشود: “یکی از ویژگی های پیشرفت این است که همیشه شما را مایوس و پشیمان می کند که چرا زودتر آن را کشف نکردید”.این تفسیر فقط برای بیمار تخیلی در سمینار معنی نمیدهد، بلکه همچنین برای ارائه کنندهای که پشیمان است از اینکه اینقدر طول کشیده که یک روانکاو برای بیمارش بشود مصداق دارد. شاید ارائه کننده در طول سمینار تشخیص داده که او یک دوره طولانی به تفکر دیگران اعتماد کرده— “روانکاو آموزشی” خودش— کسی که میترسید پاسخ جدید و بدون پیش فرضی نسبت به آنچه که او در جلسات تحلیلی درک و احساس می کرد، داشته باشد. به سخن دیگر او قادر نبود که روانکاوی را با این بیمار دوباره کشف کند.
عنصر دیگری از سبک تحلیلی بیون میتواند در این بخش از سمینار فهمیده شود. همانطور که دیدیم بیون همواره به این موضوع آگاه است که هر بیماری در زمان تحلیل بطور ناخودآگاه احساس می کند که زندگیش در خطر است ( به نظر من بیون باور دارد که این باور بیمار “درست” است) گذشته از این، به میزانی که بیمار نتواند فکر کند، نمیتواند در تجربه اش زنده باشد. اینجا بیون موضع رادیکال تری را نسبت به قبل در رابطه با استفاده روانکاو از خودش در تلاش برای کمک به بیمار اتخاذ میکند. آنچه او در اینجا اضافه میکند برای او بعنوان یک روانکاو اهمیت ویژه ای دارد:
شما یک روانکاو یا یک پدر و مادر هستید، چون باور دارید که قادر به مهر ورزیدن و درک کردن چیزی بسیار ضروری هستید که بیماران و کودکان آن را احساس نمی کنند [به این معنا که برای آنها نامرئی است، چون فرض میکنند که بایستی اینگونه باشد]…. این نوع نگاه از آن جهت که ما، بعنوان دکتر یا روانکاو، درگیر کمک به موجود انسانی هستیم میتواند ناپدید شود….ممکن است که ما آنها را در طول دوره تحلیل ناراحت کنیم، اما این چیزی نیست که ما بخواهیم انجام دهیم. در مورد این بیمار بسیار مهم است که به او ظرفیت های موجود در روانکاو برای مهر ورزی، هم حسی، درک- نه فقط تشخیص [تعبیر] و جراحی، و یا زبان تحلیلی، بلکه حس علاقه مندی- به او، نشان داده شود. شما نمی توانید دکتر یا روانکاو بشوید، این چیزی است که باید متولد شود.
بیون می گوید که برای او روانکاو بودن بیشتر از درک کردن بیمار و منتقل کردن آن به او، درک کردن به شیوه ای است که او بتواند از آن استفاده کند؛ روانکاو بودن گاه متضمن احساس و عاطفه و نشان دادن این عاطفه به بیماری است که برای روانکاو عمیقاً اهمیت دارد. این چیزی است که فرد نمی تواند از طریق آموزش آن را کسب کند؛ بلکه بایستی با یک ظرفیت، و یک میلی برای انجام آن متولد شد.
مردی که پیوسته بیدار بود (سائو پالو، ۱۹۷۸، سمینار شماره ۱)
در این سمینار بیماری ارائه میشود که ۳۸ ساله و اقتصاددان است، شیوه راه رفتن او مکانیکی و رفتارش خشک بود، برای مثال هنگام ورود به جلسه با گفتن اینکه “بسیار خوب دکتر،” یا “من امروز چند رویا برایتان آورده ام” شروع میکرد.
بیون خیلی زود سوالات “عجیب” دیگری میپرسد: “چرا او می گوید که آنها رویا هستند؟”. بیون بلافاصله به آن چیزی که هسته مشکل هیجانی بیمار است میپردازد، مشکلی که بیمار بطور ناخودآگاه بخاطر آن نزد روانکاو آمده است: وجه غیر سایکوتیک بیمار تشخیص میدهد که وجه سایکوتیک او بر شخصیتش مسلط است و در نتیجه او نمیتواند رویا ببیند. بیون با این سوال تا حدودی نشان میدهد که بیمار سایکوتیک است، او نمیتواند خواب را از بیداری تشخیص دهد، یعنی نمیتواند بگوید که خواب است یا بیدار. از نظر بیون بیمار سایکوتیک (یا وجهی از بیمار) قادر به ایجاد و نگهداشتن یک مرز (سد ارتباطی) بین جنبه های خود آگاه و ناخودآگاه ذهن نیست. در غیاب تمایز بین تجارب ذهنی خودآگاه و ناخودآگاه، فرد “نمیتواند بخوابد و بیدار شود”. او در دنیایی زندگی می کند که در آن ادراکات تولید شده درونی (توهمات) از ادراک حوادث بیرونی و رویا غیر قابل تمایز هستند. در نتیجه بیمار (برای حفاظت کردن از خودش در مقابل این آگاهی ترسناک ) وانمود میکند که علاقهمند به رویاست.
ارائه کننده همانند خواننده از خودش نمی پرسد که چرا بیمار می گوید که رویا دارد، یا منظور او از داشتن رویا چیست و اینکه آیا بیمار در این لحظه می داند که رویا چیست. در پاسخ به سوال سورپرایز کننده بیون که “چرا او میگوید که آنها رویا هستند؟” ارائه کننده پاسخ می دهد، “او بسادگی این را به من گفت”.
عناصر سبک تحلیلی بیون که من در اینجا به آن توجه می کنم، نشاندهنده هوشمندی فوق العاده اوست. در این تبادل اطلاعات بیون ارائه کننده را بعنوان یک مردی در حال شعبده بازی طراحی میکند که بیون خرگوشی را از جیب جلیقه اش بیرون میاورد. بیون کاملا جدی است. شوخ طبعی بطور ذاتی ویژگی خوب یا بد شخصیت نیست. مسئله این است که چگونه استفاده شود. بعنوان نمونه، بیون در سمینار ۸۰، نقش مرد کهنه کار زیرک، غیر قابل پیش بینی، ویژه و مبهمی- نقشی که به نظر می رسد برای او مناسب است-را بازی می کند. مثال دیگری که از شوخ طبعی بیون به ذهن میرسد، نظری است که او در سمینار شماره ۸ برزیل میدهد. ارائه کننده به بیون گفت که بیمار به او گفته بود که موفق شده که حسادتش (اِنوی) را کنترل کند، اما در طول جلسه بطور مضطربانه ای روی تخت وول میخورد. بیون پاسخ داد، “او حسادتش را کنترل کرد و حسادتش بشدت از این بابت خشمگین بود”.
خواندن بیون اصلا ساده نیست- شاید هم غیرممکن باشد(به قطعیت میتوان گفت که او در لحظه معین واقعا خودش هست). او یک معلم اندیشمند، مشتاق و کاملاً آگاه به محدودیتهای دانش و شخصیتش؛ و همزمان فردی است که میداند چه می گوید، او دانشجویان و بیمارانش را نیز به انجام این کار دعوت می کند (و در انجام آن به آنها کمک می کند).در سمینارهای بالینی او سکوتی حاکم است. به باور من شوخ طبعی و بیانات رمز آلود او تلاشی است برای حفاظت از تقدس حریمش. این موضوع یک بخش جدایی ناپذیر از سبک تحلیلی او و نیز بخش جدایی ناپذیر از بیون بعنوان یک روانکاو و یک شخص است.
چند ماه بعد در سمیناری بیون به طور مفصل تری درباره سوالی که بیمار در ذهنش ایجاد کرده بود صحبت می کند:
بنابراین چرا بیمار پیش روانکاو می آید و به او می گوید که یک رویایی دارد؟ اگرمن آنجا باشم به بیمار خواهم گفت، “دیشب شما کجا بودید؟ و چه دیدید؟” اگر بیمار به من بگوید که او چیزی ندیده-او فقط به رختخواب رفت- من میگویم، “خوب، من همچنان می خواهم بدانم که شما کجا رفتید و چه دیدید.”
به این شیوه بیون در حال صحبت با بخش غیر سایکوتیک شخصیت بیمار است که میفهمد که بیمار نمی داند چه موقع بیدار و چه موقع خواب است. بنابراین وقتی بیمار به او می گوید که او به رختخواب رفت، بیون “رویا” را بعنوان تجربه ای با کیفیات تجربه بیداری در نظر میگیرد. بیون ادامه میدهد: “اگر بیمار میگفت، “آه، خوب من یک رویا داشتم،” آنگاه من می خواستم بدانم چرا او میگوید آن یک رویا بود” با نپذیرفتن استفاده بیمار از کلمه رویا (که برای طفره رفتن از حقیقت بکار گرفته میشود)، بیون به وجه غیرسایکوتیک شخصیت بیمار کمک میکند تا فکر کند (که متضمن مواجه شدن با این واقعیت است که وجه سایکوتیک شخصیت تسلط دارد).
بیون به طور ضمنی بیان میکند که چنین بازشناسی حقیقت در مورد آنچه اتفاق می افتد بر روی تعادل قدرت بین جنبههای سایکوتیک و غیرسایکوتیک شخصیت اثر میگذارد. کمی بعد او این ایده را با جزئیات بیشتر بیان میکند: موقعی که او می گوید که یک رویا دارد او بیدار است و “آگاه”، بنابراین هم بیمار و هم شما (ارائه کننده) در یک حالت ذهنی هستید، و این حالت ذهنی نیست که شما یا او در موقع خواب هستید. او شما و خودش را به حالتی از ذهن دعوت میکند که ما در بیداری در آن هستیم.
به سخن دیگر آنچه که بیمار رویا می نامد، ما توهم مینامیم. بیمار نمیتواند بین اتفاقات دیداری در هنگام خواب با ادراکاتی که او در بیداری دارد تمایز قائل شود. او شما و خودش را به حالتی از ذهن میبرد که ما در بیداری در آن هستیم، یعنی سعی میکند که روانکاو را متقاعد کند که فقط یک حالت وجود دارد -که بیداری است- بنابراین هم بیمار و هم روانکاو موافقند که بیمار سایکوتیک نیست و بسادگی در حال گزارش آن چیزی است که در حالت بیداری ادراک میکند. بیمار بر نظرش پافشاری میکند، چون برای او فقط یک حالت وجود دارد-شب زنده داری- و بین ادراک و توهم، خواب و بیداری تفاوتی وجود ندارد؛ و در نتیجه چیزی به نام سایکوز وجود ندارد.
عنصر سبک تحلیلی بیون که برای من اهمیت دارد، صراحت مطلق او در صحبت با بیمار است. بیون تقریبا بلافاصله متوجه این میشود که بیمار به شکلی از کلمات استفاده میکند که نشاندهنده یک لغزش معنایی است برای جلوگیری از درد بازشناسی حقیقت. بیون، همانطورکه که در بحث وجود داشت، با بیمار به شیوه ای صحبت می کند تا معنای درست کلمات را برگرداند، و از این طریق به فکر کردن و “مراوده انسانی معمولی” اجازه ورود می دهد. گوش دادن و پاسخ دادن به چنین لغزش های معنایی نیازمند یک گوش بسیار حساس است.
نظرات پایانی
غیر ممکن است که بتوان یک تعبیر درستی از سبک روانکاو ارائه داد، چون سبک او بعنوان یک شخص و یک روانکاو به هیچ وجه قابل انتقال نیست. گرچه من بسیاری از ویژگی های سبک تحلیلی بیون، که به سمینارهای بالینی او روح میدهد، را تحسین میکنم، اما به سبک او بعنوان یک مدل یا تقلید نگاه نمی کنم. بیون در سمینارها در مورد آن میگوید: “شیوه ای که من روانکاوی را انجام میدهم، برای هیچکس جز خودم اهمیت ندارد، اما آن میتواند به شما ایدهای بدهد که چطور روانکاوی را انجام دهید و این مهم است.”
* هرگونه کپی بدون ذکر نام نویسنده و ارجاع به سایت، غیرمجاز و ممنوع می باشد.