هرجا صحبت از سینما و روانکاوی است، لاجرم نامی از وودی آلن درکار است. هنرمند و طنزپردازی که در اکثر مصاحبه ها و گفتگوهایش از سالهای روانکاوی اش حرف میزند و بدون نگرانی خود را فرد نوروتیکی می نامد که تحلیل برایش کار کرده است. او در ۳۵ سالگی در پاسخ به مصاحبه گری که از درمان او می پرسد می گوید ۱۳ سال است که تحت روانکاوی است. ۸ سال آن را به شیوه کلاسیک تحلیل شده و روی کوچ خوابیده، و ۵ سال را رو در رو با تحلیلگری دیگر گذرانده است. آلن در سن ۸۰ سالگی می گوید ۳۷ سال است که تحلیل می شود و به هیچ عنوان ازینکه اینهمه سال تحت تحلیل بوده ناراضی و پشیمان نیست. او در سن ۸۰ سالگی هنوز خود را نوروتیک میداند و تعدادی از صفات نوروتیک و وسواسگونه اش را برمیشمارد. اما معتقد است اگر درمان نمی شد وضعش خیلی بدتر از این بود. او میگوید درمان برای من مثل یک چوب زیر بغل بود. و من این چوب زیر بغل را نیاز داشتم.
علیرغم ادعای منتقدین به بی نتیجه بودن درمانش، آلن با لحنی قاطع می گوید درمان برای او کار کرده و او اکنون زندگی پرحاصل و شادی دارد. او معتقد است اگر درمان نمیشد به احتمال زیاد در افسردگی فرو می رفت و نمی توانست به این اندازه کارآمد بوده و هرسال یک اثر تولید کند.
جمله ی معروفی از او هست که می گوید: “روانکاوی مثل درس های موسیقی است، شما ممکن است برای ۵ سال متوجه هیچ پیشرفت قابل توجهی در خود نشوید، اما ناگهان می بینید که می توانید پیانو بزنید”.
آلن می گوید در سن ۸۰ سالگی هنوز از سرزندگی کافی برخوردار است. ازدواج خیلی خوبی داشته و هنوز بدنش فرم ورزشکاری خوبی دارد، می تواند با بچه ها بازی کرده و همچنان اثر هنری تولید کند.
وودی در تعریف کودکی اش میگوید تا قبل از ۴-۵ سالگی خیلی سرزنده و شاد بوده اما ناگهان به کودکی غمگین تبدیل میشود چون میفهمد زندگی ماندگار نیست و همه روزی می میرند. کم کم معنای زندگی برایش رنگ می بازد و او به دنبال فلسفه زندگی می گردد. او می گوید فردی مذهبی نیست اما عمیقا به موضوع دین علاقه دارد و نسبت به آن کنجکاو است، هرچند هنوز هیچ چیز راضی اش نکرده و همه پاسخ ها را به پرسش های اساسی اش ناامید کننده می بیند.
در سن ۲۲ سالگی به علت اضطراب هایی که تجربه کرده است وارد روانکاوی شده و هرگز به طور کامل از آن بیرون نیامده است هرچند سالهای بدون درمان در این بین کم نبوده. او خود را فردی موفق می داند اما نه به اندازه ای که دلش میخواست موفق و تاثیرگذار باشد! بلندپروازیهای او بسیار بیش از این چیزی بوده که او الان هست و نکته تاسف بارتر برای او این است که او هیچ موقعیتی را برای موفق شدنش از دست نداده. این یعنی استعداد او به اندازه بلندپروازی اش نبوده و او این نکته را خیلی غم انگیز می بیند.
وقتی از او در مورد چیزهایی که راجع بهشان پشیمان است پرسیده می شود می گوید اگر چیزی برای پشیمانی داشته باشد این است که چرا به جای اینکه استعداد تفکر کمیک داشته باشد استعداد تفکر دراماتیک نداشته تا بتواند کارهای بزرگ تری انجام دهد.
وودی روانکاوی را به اشکال مختلف در فیلم هایش وارد می کند و موضوعات آن را به شکلی کمیک به تصویر در می آورد. او معتقد است که روانکاوان فیلم هایش صرفا شخصیت های داستانی هستند و او هر ویژگی را که احساس کند به جالب تر شدن داستانش کمک می کند در آنها به تصویر می کشد. اما شاید بتوان گفت که روانکاوان داستان های او بازتاب هیجانات و فانتزی های او به روانکاوانی است که در دوره های مختلف او را تحلیل کرده اند.
او همیشه مسائل مهم ذهنی اش را به لحن شوخ طبعانه ی مخصوص خودش می آمیزد و آنها را به جملات فلسفی بامزه ای تبدیل می کند که طرفداران مخصوص خودش را دارد:
- یک جوک قدیمی هست که میگه، یه نفر میره پیش روانکاو میگه: «برادرم دیوانه است، فکر می کنه مرغه»، روانکاو بهش میگه «خب چرا پیش من نمیاریش». جواب میده: «چون تخممرغهاش رو نیاز داریم». خب فکر کنم این خیلی شبیه نظر من دربارهٔ روابط انسانی است. این روابط کاملاً غیر منطقی و احمقانهاند ولی فکر میکنم که ما اونا را ادامه میدیم چون به تخممرغها احتیاج داریم.
- آنی هال ۱۹۷۷
- بین پاپ و دستگاه تهویه هوا؛من دستگاه تهویه رو انتخاب میکنم.
- هری ساختار شکن ۱۹۹۷
- یه جوک قدیمی هست: دوتا پیرزن در اقامتگاه کوهستان (کتسل کیل) هستند. یکیشون میگه:« غذای اینجا واقعا افتضاحه» اون یکی میگه« آره، میدونم. بدترش اینکه همینم کم میدن»خب این اصولا همون چیزیه که من در مورد زندگی احساس میکنم. پر از تنهایی و بدبختی و رنج کشیدن و همه اینا هم خیلی زود تموم میشه.
- آنی هال۱۹۷۷
- مردم می ترسند از اینکه قبول کنند بخش بزرگی از زندگی بهشانس بستگی داره.این ترسناکه که فک کنی بخش زیادی خارج از کنترل ماست.لحظاتی در بازی تنیس هست که توپ به تور برخورد میکنه و در کسری از ثانیه ممکنه از تور رد بشه یا برگرده.با کمی شانس توپ رد میشه و میبری یا ممکنه برگرده و بازنده بشی.
- امتیاز نهایی ۲۰۰۵
- الوی سینگر : من نمیخوام عضو کلوبی بشم که یکی مثل منو به عضویت قبول میکنه.
- آنی هال ۱۹۷۷
- روانکاوم درباره تو بهم اخطار داده بود،اما تو انقدر خوشگل بودی که یه روانشناس دیگه برای خودم پیدا کردم.
- منهتن ۱۹۷۹