آشکارسازی ناآشکار| گروه مطالعاتی فرایند تغییر (2002)

Explicating The Implicit; The Local Level and The Microprocess of Change In The Analytic Situation/ The Boston Change Process Study Group (CPSG); Nadia Bruschweiler-Stern , Alexandra Harrison , Karlen Lyons-Ruth , Alexander Morgan , Jeremy Nahum , Louis Sander , Daniel N. Stern and Edward Tronick (2002)
آشکارسازی ناآشکار- سطح مکانی و ریزفرایند تغییر در وضعیت تحلیلی / نویسندگان: گروه مطالعاتی فرآیند تغییر، بوستون،نادیا بروشوایلر-استرن، الکساندرا هریسون، کارلن لیون-روث، الکساندر مورگان، جرمی نائوم، لوئیس ساندر، دانیل ان. استرن و ادوارد ترونیک 2002/ مترجم: نگار نباتی
کلید واژهها: حرکت رابطه ای، آگاهی ضمنی رابطهای، سطح مکانی ، حرکت به جلو، در کنار هم قرار گرفتن، فرآیند تعاملی، فعالیت درمانی لحظه به لحظه
مقاله حاضر روشی از ارزیابی خرده رویدادها(micro-events) در فرایند تحلیلی را بررسی میکند که بخش زیادی از آن از تحقیقات رشدی سرچشمه گرفته است. برای درک فرایند تغییر در درمان تحلیلی به اهمیت فزاینده آشکار کردن ریزفرایند تعامل تاکید شده است. مجموعه ای از سازه ها و اصطلاحات تخصصی برای مطالعه فرآیند تعاملی لحظه به لحظه در درمان روانکاوی تحت عنوان سطح مکانی ، پیشنهاد شده است. سپس نظریه ای از عمل درمانی براساس فرایند سطح مکانی توضیح داده شده است که عنصر مرکزی آن شامل یک فرایند گام به گام “تطابق با همدیگر” است که از طریق تغییر رویههای عاطفی منجر به تغییراتی در آگاهی ضمنی میشود.
مقدمه
برخلاف علاقه اخیر به فرآیندهای تعاملی در درمان تحلیلی و تشخیص اینکه جنبه های درمانی مهمی در آنها وجود دارد، مطالعه چنین فرآیندهایی در موقعیت تحلیلی به ندرت آغاز شده است. به دلیل تجربه ما با تحقیقات رشدی، ما فکر کردهایم که میتوان این تعامل را به روشی مشابه با مطالعات ریزتحلیلی تعامل مادر و نوزاد مطالعه کرد. این مطالعات بر فعالیت لحظه به لحظه تمرکز میکنند، سطحی از تحلیل که ما آن را بسیار مهم میدانیم. اگرچه اکثر تحلیلگران اذعان دارند که این سطح وجود دارد، اما در مقایسه با سطح روایتی/بیانی عمل درمانی، توجه نسبتا کمی به آن شده است. ما از آن به عنوان سطح مکانی(local level) یاد خواهیم کرد که اگرچه حوزه ای سازمان یافته، بسیار ساختار یافته و پیچیده است، اما نظریه های ما به طور سیستماتیک به آن نمیپردازند. در این مقاله ما توضیحاتی ارائه خواهیم داد و ساختارها و واژگان را برای صحبت در مورد فرآیند درمانی در سطح مکانی فراهم خواهیم کرد. اگرچه تمرکز ما در این مقاله بر گسترش آگاهی و توصیف سطح مکانی در فرآیند درمانی خواهد بود، اما مایل نیستیم که خواننده رابطه سطح مکانی با زمینههای وسیعتر را کم اهمیت در نظر بگیرد. این زمینه وسیعتر شامل تمام جنبههای فعالیت درمانی است که به خوبی مورد مطالعه قرار گرفتهاند، مانند بیان کردن تفسیر. همچنین واضح است که همزمان با مشکلات و سوالاتی که در نتیجه تلاشهای ما ایجاد شده است، شکافهایی در درک ما هم دیده میشود. این شکافها شامل سؤالاتی است که ما قصد داریم در حین ادامه کار به آنها بپردازیم، مانند اینکه چگونه سطح روایتی یا توضیحی را با سطح فعال یا رویهای مرتبط کنیم؟ چگونه رابطه بین دنبالهای از حرکات رابطهای و هدفی را که به سمت آن گرایش دارند، مفهومسازی کنیم؟ رابطه بین سطح مکانی و هر دو مفهوم انتقال و گذشته پویا چیست؟ چگونه ناخودآگاه پویا را با سطح ضمنی مرتبط کنیم؟ پاسخ به این سؤالات مهم و سؤالات دیگر محور کاوش مداوم ما در مورد تغییر درمانی خواهد بود. در مقالات قبلی ما اظهار داشتیم که تغییر درمانی در حوزه ضمنی ناشی از فرآیندهای تعاملی و بین ذهنی بین تحلیلگر و بیمار است. ما ادعا کردهایم که این فرآیندها با ایجاد تغییراتی در شناخت رویهای در مورد روابط عمل میکنند (چگونگی بودن با دیگری) که ما آن را شناخت رابطهای ضمنی () نامیدیم. ما معتقدیم که چنین فرآیندهایی بعد مهمی از کنش درمانی را تشکیل می دهند و به آنها به عنوان بخشی از چیزی بیش از تفسیر که منجر به تغییر می شود اشاره می کنند. ما همچنین دیدگاهی را بیان کردیم که چگونه تغییر در فرایندهای رابطهای میتواند توسط آنچه «لحظه ملاقات» نامیدیم ایجاد شود. تصور بر این بود که لحظه ای از ملاقات زمانی رخ می دهد که این وضعیت دو نفره بین ذهنی از طریق نوعی هماهنگی در نوآوریهای طرفین رابطه تغییر میکند. استدلال ما این بود که این هماهنگی علاوه بر دادن جهتی مشترک، به تعیین ماهیت و کیفیت ویژگیهایی که ظاهر میشوند نیز کمک میکند؛ به این معنا که این تناسب نوعی بازخورد به طرفین است که آیا میتوانند با موفقیت به شیوهای خاص با یکدیگر کار کنند و به کشف روشهای مناسبتر باهم بودن بپردازند. در ادامه مفهوم تناسب را بیشتر تعریف کرده و مورد بحث قرار خواهیم داد.
ما تحقیقات مشترکی را که منجر به این ایدهها شد، با پرسیدن از پزشکان گروه خود آغاز کرده بودیم: آیا میتوان لحظاتی را شناسایی کرد که در آن تغییر رخ داده است یا ممکن و قریبالوقوع به نظر میرسد؟
این سؤال در ابتدا ما را بر آن داشت تا به فرآیند در جریان به عنوان رشتههایی از لحظات نگاه کنیم که آنها را با اصطلاح «حرکت در امتداد» در نظر گرفتیم. سوال اولیه ما تفکر ما را به سمت تاکید سوگیرانه بر لحظات پر جوش و خروش سوق داد، سوگیری که ما آن را مشکل ساز تشخیص دادیم. ما، و همچنین سایر ناظران بالینی، دریافتیم که تغییرات درمانی در لحظات آرامتر فرآیند بالینی و همچنین در لحظاتی کوتاه از جلسه درمانی رخ میدهد. واضح بود که در این لحظات آرام تر، تعاملات همچنین میتواند به شکلهای جدیدی از شناخت و با هم بودن منجر شود. ما به این نتیجه رسیدیم که این هماهنگی و تناسب فقط محدود به لحظات پر هیجان نبود. بنابراین احساس کردیم که لازم است یک گزارش کاملتر از چگونگی تغییر در سطح مکانی در لحظات آرامتر در طول درمان فراهم آوریم.
حرکت در امتداد: فرآیند بالینی در سطح مکانی
روش معمول بحث در مورد مطالب تحلیلی استفاده از روایت هایی است که توسط تحلیلگر با کمک حافظه یا یادداشت هایی که در طول جلسه نوشته میشود بازسازی میشود. با این حال، مشاهدات نوار ویدیویی نشان میدهد که این روایتها نمیتوانند بسیاری از رویدادهای کوچک در فرآیند تعاملی پیچیده و چندلایه را به تصویر بکشند. این فرآیند دقیق و با جزئیات، آنچه را که ما سطح مکانی می نامیم تشکیل میدهد. رویداد لحظهای سطح مکانی، در واقع درجه ای از رویدادهای خاص کوچک است، نه سطحی از معانی کلامی. در این مقاله ما استدلال خواهیم کرد که این فرآیند ضمنی وجود داشته و در الگوهای پیچیده ای سازماندهی شده است که مطالعه آنها را امکانپذیر کرده است. علاوه بر این، دیدگاه ما این است که فرآیند سطح مکانی، حوزه مهمی از تغییرات درمانی را تشکیل میدهد، زیرا محل تغییر فرایندهای رابطهای است. رویدادهای سطح مکانی در زمانبندی و پیکربندی تفسیر «بعدی» مهم خواهند بود، چون از آنجایی که این رویدادها زیرلایه تعامل است، مطالعه آن مستلزم تمرکز بر خود تعامل است.
ما دقیقا چگونه تعامل را مطالعه میکنیم؟ در واقع، تعامل چیست؟ تعریف فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد، «عمل یا تأثیر افراد بر یکدیگر»، این سؤال را مطرح میکند که چگونه چنین کنش یا تأثیری اعمال میشود. در اینجا، مدلها و بینشهای حاصل از تحقیقات رشدی و نظریه سیستمهای پویا مرتبط به نظر میرسند. روشهای مشاهدهای تحقیقات رشدی، که بر مشاهده مکرر تعاملات فیلمبرداری شده بین نوزادان و مادرانشان متکی است، جزئیات زیادی را از ریزفرایند لحظهای روشن کرده است. ریزه کاریهای تعامل، زبان بدن، عناصر بیانی ژست و چهره، ریتم های آوایی، عناصر صوتی و زمان بندی، قابل مشاهده و کدگذاری است. برای بیماران تحلیلی بزرگسال، این سطح فرا ارتباطی یا فرا محتوایی تا حدی از طریق ابزار کلام یعنی تفاوت های ظریف انتخاب کلمات، زمان بندی و سبک شاعرانه گفتار منتقل میشود. ما دریافتیم که به روشی مشابه، قرار دادن فرآیند بالینی زیر لنزهای میکرو-تحلیلی مفید خواهد بود. شاید این دنیای لحظهای برای درک تغییر در درمان بزرگسالان نیز حیاتی باشد. در مطالعات مشاهده ای نوزادان، این دنیای لحظهای جایی است که برای او زندگی رابطه ای اتفاق میافتد. اگرچه بستر درمانی مبتنی بر امر زبانی است، اما تعاملاتی که در اینجا مشاهده می کنیم و الگوهایی که ظاهر می شوند تا حد زیادی ضمنی هستند، به طوری که بسیاری از آنچه که رخ می دهد وارد آگاهی فکری نمی شود.
تعامل اجتناب ناپذیر است و ریشه بیولوژیکی دارد
به عنوان موجودات زنده، در سرنوشت ماست که با محیط خود تعامل/مبادله داشته باشیم. از این طریق است که زندگی را حفظ کرده، خودمان را تنظیم میکنیم و در محیط گسترش میدهیم. ما به این فرآیند مبادله به عنوان یک فرآیند ریشهای بیولوژیک مینگریم که میتواند از نظر اخلاق شناختی هم درنظر گرفته شده و مطالعه شود. اگر دو حیوان در یک فضا قرار گیرند، یک فرآیند پیچیده تنظیم فاصله فیزیکی شامل حرکت به سمت همدیگر و دور از هم رخ خواهد داد. وضعیت های بدنی و حرکات برای تعیین ماهیت درگیری تغییر میکند. اینها «نمادشناسیهای» تعامل هستند. در مورد انسان، این فرآیند تا حد زیادی ذهنی است، به این معنی که کاوش، تنظیم و ایجاد خطوط، مرزها و ساختارهای زمانی مناسب برای تعامل عمدتاً به جای فضای فیزیکی در یک فضای بینذهنی رخ میدهد. اما با این وجود اتفاق می افتد. این یک فرایند تلاش برای نزدیکتر شدن، یا دورتر شدن، یا جلوگیری از اتفاق افتادن چیزی، یا انجام دادن چیزی، یا افزایش یا کاهش حالت برانگیختگی، یا تغییر حالت عاطفی در رابطه با دیگری است. اینها را می توان «نمادهای ذهنی» نامید. بر اساس چنین حرکتهای رفت و برگشتی است که به احساس «هماهنگ بودن» با دیگری میرسیم یا با این احساس باقی میمانیم که دیگری یک میلیون مایل دورتر است. ما می دانیم که چه زمانی از کسی خوشمان می آید یا از آن متنفریم، چه زمانی میخواهیم مورد پسند قرار بگیریم یا احساس بی تفاوتی کنیم، چه زمانی آرزوی نزدیک شدن به یکدیگر را داریم یا میخواهیم کناره گیری کنیم، چه زمانی میخواهیم چیزی اتفاق بیفتد یا آن را در سطح فعال سازی مهار کنیم. این مذاکره حتی اگر در موقعیت تحلیلی از طریق تبادل کلامی منتقل شود در واقع در حوزه ضمنی تعامل اتفاق میافتد. تقریباً همیشه هزاران پیام دیگر در پس محتوای صریح تبادل کلامی وجود دارد که بسیاری از آنها به سطح آگاهی فکری نیامده اند و این معنی درونی است که حوزه ضمنی را تشکیل میدهد. به عنوان مثال، یک بیمار که به خوبی با مشکل خود در رابطه با “حضور در جلسات” آشنا بود، جلسه ای را با گفتن این جمله آغاز کرد: “امروز غیرعادی است زیرا من هم اینجا با شما هستم و هم پشت چشمانم پنهان شده ام”. تعامل کنندگان اهداف بین ذهنی دارند، مانند با هم ماندن یا نماندن، یا در حال حاضر نه ، یا در اینجا نه، انجام دادن کارها با هم یا ندادنشان ، یا در حال حاضر نه ، یا نه در اینجا و این نیات همیشه در حال اجراست. در این وضعیت، نوآوریهای طرفین رابطه ممکن است مناسب بوده باشد یا نباشد. نیات طرفین رابطه، لحظه به لحظه در یک فرایند پیوسته و از طریق خلق مداوم گشتالت های خود و نیات و حالات دیگری ساخته میشود. در مثال بالا، صحبت اولیه بیمار یک حرکت اکتشافی است که در واقع ارزیابیای است از وضعیت بیمار با تحلیلگر خود در آن روز. پاسخ تحلیلگر در ادامه نحوه حرکت آنها به سمت یک تعامل مناسب را محدود میکند. باید ساختارهای بازخوردی ای وجود داشته باشد که به طور مداوم عمل کنند و به ما اطلاع دهند که آیا ما در حال نزدیکتر شدن به اهدافمان هستیم یا خیر، و آیا در نوع تعامل خود هماهنگی لازم برای حرکت به سمت آن اهداف را داریم؟ در ادامه، چنین اطلاعاتی معمولاً از این جهت ضمنی هستند که با وجود اینکه امکان رسیدن به آگاهی را دارند، اما نیازی هم به این امر ندارند. هر یک از طرفین تعامل همزمان به روشهایی عمل میکند که نیتهایش را منتقل کرده و همزمان نیات دیگری را نیز استنباط میکند. هر فرد درگیر یک جست و جوی بینذهنی برای گفتوگو در مورد بهترین وضعیت ممکن بین نیات خود و دیگری است. ما این سطح روانی- اخلاقی را سطح مکانی تعامل میدانیم که همیشه در زمانی که دو نفر در حال تعامل هستند ادامه دارد. هر چیز دیگری با این سطح مفهومپردازی میشود. یکپارچگی خود به عنوان یک واحد و لزوم خودسازماندهی آن، مستلزم یک کنش/واکنش/تعامل مستمر است. این سطح مکانی است.
تعامل خودانگیخته، خلاقانه و با هم ساخته میشود
تعامل مجموعه پیچیده ای از عناصر قدیمی و جدید است که نمی تواند کاملاً جدید باشد، زیرا طرفین تعاملکننده یکدیگر را نمیشناسند یا نقطه شروعی برای هماهنگ شدن و انجام فعالیت مشترک ندارند. در عین حال کاملا هم قابل پیشبینی نیست. وقتی این تعامل کاملا کلیشه ای یا ساختگی باشد، آن را غیر رضایت بخش، غیراصیل و احتمالاً آشفته میبینیم. در نتیجه، از آنجایی که بدون برنامه قبلی است، باید فرایندی خود به خود باشد. مثالی از جلسه اولین ضبط شده تحلیل یک کودک برای نشان دادن برخی از این جنبههای سطح مکانی مفید است. لورا، کودکی5 ساله، در ابتدا خانه عروسک را قبل از جستجو در جعبه اسباب بازی تحلیلگر برای یافتن اشیایی برای قرار دادن در آن، بررسی می کند. اگرچه مادرش پشت سر اوست، اما به نظر میرسد که لورا او را از نزدیک زیر نظر دارد، در حالی که همزمان از تماس چشمی و تبادل کلامی با تحلیلگر که در پسزمینه سمت چپ کودک است، اجتناب میکند. سه دقیقه بعد از جلسه، لورا برای اولین بار از مادرش به سمت تحلیلگر برمیگردد، در این مرحله میتوان گفت که صحنه شروع میشود. ما یک تفسیر احتمالی در مورد این تبادل رادر زیر شرح میدهیم.
سکانس اول
بیمار: هیچ کس نمی تواند وارد اتاق شود! نمی خوام به من نزدیک بشی.( با این حال کلمات با عاطفه و گفتهها مغایرت دارند، که می گویند، هوم، شاید یک زمانی…)
تحلیلگر: آره، این ایده خوبی است! چطوره که بگی من یه کاری انجام بدم! می خواهی به من بگی… یه کاری رو که… من میتونم با خونه عروسک انجام بدم؟ (هدف سریع تحلیلگر برقراری ارتباط با لورا و تلاش برای پیوستن به بازی کودک است. این هدف سطح مکانی برای ایجاد نوعی تعامل با کودک در درون هدف نهایی کمک به تغییر او قرار دارد.
بیمار: من… نمیدونم هنوز ( به عقب رفته ولی هنوز یک ارتباط ضعیف را حفظ میکند.)
تحلیلگر: باشه، من صبر میکنم تا خودت چیزی رو پیشنهاد کنی(به تعویق انداختن و پذیرش عدم تمایل لورا به اشتراک گذاری شوق و حرارتش)
بیمار: این اتاق قرار است فقط تخت باشد! (ابتکارعمل)
تحلیلگر: فقط تختها( تایید کردن/ تصدیق، هنوز در تلاش برای پیوستن)
بیمار: فک نمیکنم که اینجوری فایده داشته باشه. اون اتاق فقط تخت داره این اتاقم فقط تخت داره (عقب کشیدن)
تحلیلگر:اوکی…دو تا اتاق…و فقط تختها( دوباره تایید و تصدیق کردن پیشقدم شدن لورا)
بیمار: اره.خوب، در واقع… اون اتاق خواب قرار نیست باشه. این قراره اتاق خواب باشه (عقب کشیدن/جلو رفتن؛ تکرار بازی دو قطبی بودن؛ این بار جهت هم ظاهر میشود)
تحلیلگر: باشه
بیمار: پس این مطابقت داره (حرکت به جلو در جهت تایید شده. اکنون به نظر می رسد که این جهت نشان دهنده حرکتی به سمت با هم بودن بین این دو نفر است – “مطابقت”.
بیمار: و فقط یه راه واسه رفتن به اون جا هست. تو باید سوار شی… و بپری رو تخت…اینجوری (دسترسی برای حفظ فاصله بینذهنی راحت، به شدت کنترل می شود. اما شرایط از “هیچ کس نمی تواند وارد شود” به “یک راه وجود دارد” تغییر کرده است.)
در این توالی کوتاه، تحلیلگر در تلاش است تا به کودک بپیوندد. کودک در مورد به سرعت گرم گرفتن مردد است و در پاسخ به هر یک از ابتکارات تحلیلگر برای پیوستن به او عقب نشینی می کند و تحلیلگر تسلیم می شود و استنباط می کند که لورا در این مرحله نمی تواند ابتکارعمل را به اشتراک بگذارد. لورا فرآیند خاص خود را طی میکند (پیشقدم شدن، که به دنبالش عقب نشینی جزئی پیچیده با هر یک از حرکات تحلیلگر رخ میدهد) طوری که آنها در واقع کاری را با هم انجام می دهند. کودک و تحلیلگر با انتخاب حرکت بعدی خود در پاسخ به کاری که دیگری انجام میدهد، در فضای بینذهنی خود گفتگو میکنند.
سکانس دوم(۲۶ ثانیه بعد شروع میشود)
بیمار: هوم، یه عالمه پتو!
تحلیلگر: اوکی…یادت نره، من منتظر دستوراتتم. میتونم بهت ملحق بشم؟
بیمار:[خنده]هومم. همیشه سخته پتوها(blankets) رو پیدا کنی [در حال گشتن داخل جعبه اسباببازیهاست ولی به نظر میرسد چیزی که دنبالش است را نمیتواند پیدا کند] (انحراف / تردید، و اجتناب از تعامل مستقیم)
تحلیلگر: چیا رو؟ (درمانگر حرف لورا را اشتباه شنید و فکر کرد که میگوید بچههای خالی(blank kids). متوجه نشدن و پرسش از کودک جهت واضح شدن و ارتباط مستقیم بیشتر)
بیمار: پتوها!!!! (تماس بیشتر بدون مرتبط شدن)
تحلیلگر: آهان، پتوها. این نمایش تواه و خوب حداقل ما دوتامون توش هستیم.
بیمار: پیدا کردن بالشتها هم سخته (لورا موضوع پیدا نکردن چیزی را تکرار می کند. ناتوان از پیدا کردن چیزی که به دنبالش است، با تغییر به چیزی دیگر سازگار میشود، اما وقتی جستجوی او نتیجهای نداشت، دوباره باید مسیر خود را تغییر دهد. هنوز درگیری با درمانگر را در حالت تعلیق نگه میدارد، اما تکههای کوچکی از تماس را اضافه میکند).
تحلیلگر: آره، بعضی از بالشتها و پتوها ممکنه…یه جورایی… یه اتفاقی براشون افتاده باشه (تحلیلگر به دنبال راهی برای حفظ ارتباط بدون افزودن محتوا یا جهت خاصی است. این یک مکان نگهدارنده است، به نظر می رسد موفقیتآمیز بوده زیرا کودک به کار دیگری مشغول میشود.)
بیمار:آره، خوب… این یه میزه… فقط اینکه ما دو تا ازش رو میخوایم (بله، اولین اشاره به “خوب”)
تحلیلگر: میخوای من یه نگاه بندازم؟ میتونم الان بهت ملحق بشم، اگه یه چیزی برات بیارم اجازه ورود به اتاق بازیت رو دارم؟)
بیمار: اره… پیداش کردم! اره، میتونی بیای پیش من، یه چیزی بهم بدی. وایسا، چیزی که میخواستمو پیدا کردم، کمک نیاز نیست ( این قسمت “نیاز نیست” از نظر اهمیت در جایگاه پایین تری قرار دارد، زیرا همه چیز برای ملحق شدن ایجاد شده است، و پس از سه پیشنهاد کمک توسط تحلیلگر به عنوان راهی برای پیوست به کودک، و دو دفعه امتناع کودک برای جدا ماندن، لورا بالاخره به هم پیوستن را میپذیرد).
تحلیلگر: آفرین بهت! من این شروع اشتیاقت برای اینکه گذاشتی من بهت ملحق بشم رو متوجه شدم و دوسش دارم!
دوباره، همزمان که آنها تعاملشان را دوباره از سر گرفته و به طور اتفاقی به یکدیگر پاسخ میدهند ما میتوانیم رفت و برگشت بین این دو را ببینیم. فهمیدیم که در این سطح افراد نمیدانند از این لحظه به لحظه بعد چه اتفاقی میافتد (اگر لورا پتوها را پیدا میکرد چه میشد؟ یا اگر تحلیلگر به جای شنیدن کودکان خالی، از همان ابتدا کلمه پتوها را درست میشنید) و طرفین حتی با وجود بودن در یک مسیر بازهم نیاز به بداهه پردازی دارند. ممکن است ندانیم که بیمار چه خواهد گفت یا تحلیلگر چگونه پاسخ خواهد داد. این تعامل همیشه در حال پدیدار شدن و تکامل یافتن است، عمدتاً به صورت فی البداهه. اهداف همچنان شکل گرفته و با ادامه تعامل تغییر میکنند (مثلاً تغییر از پتوها به میزها، و در سطح بینذهنی تغییر از کنار گذاشتن درمانگر به سمت سست شدن گاردهای دفاعی لورا). بنابراین، حداقل در سطح مکانی، غیرقابل پیش بینی بودن و عدم قطعیت از ویژگیهای این فرایند است. وقتی دو نفر در تعامل با یکدیگرند، مجموع رفتارهای آنها در لحظه در یک بافت رفتاری به صورت مشترک ساخته میشود و از گذشته به عنوان یک پسزمینه استفاده میشود. هر یک از طرفین در یک فرایند پیوسته فی البداهه که شامل تطبیق یافتن پیوسته هر فرد نیز هست، از طرف مقابل تاثیر پذیرفته و به او پاسخ میدهد. این تطبیقها را بر چه اساسی انجام میدهند؟ این تطبیق یافتن فقط می تواند بر اساس راهبردهای انطباقی آنها و در واقع دانش ضمنی رابطهای باشد، که در اعمال هر فرد یعنی کنشهای گفتاری، و تعاملات او قرار دارند. عمدی بودن، همانطور که از تعامل استنباط میشود، ضرورتاً معانیای را ایجاد میکند. و از آنجایی که آنچه اتفاق میافتد توسط طرفین تعاملکننده و همزمان در حین وقوع تشکیل میشود، میتواند تنها یک فرآیند خلاقانه، خودانگیخته و همآفرین باشد. این همان فی البداهه ساختن است.
نمونه هایی از درمان روانکاوانه بیماران بالغ را نیز می توان از دیدگاه سطح مکانی مشاهده کرد. به عنوان مثال، در نظر بگیرید که وقتی بیمار در سکوت فرو می رود چه اتفاقی می افتد. تا زمانی که هم بیمار و هم تحلیلگر با سکوت «موافق باشند» سکوت وجود دارد. اما سکوت شامل چه چیزی است؟ آیا این خواسته دیگری است، یا به دلیل اجبار و زورگویی، توافق کردن، نفس کشیدن، تنش داشتن، مسالمت آمیز بودن یا بازیگوشی است؟ آیا تفسیرهای این دو از سکوت تفاوت دارد؟ هر یک از طرفین براساس تاریخچه منحصربهفرد خود، ارزیابی مداومش از آنچه در حال وقوع است و احساسات متعاقب با آن را میسازد. فرض کنید تحلیلگر تصمیم میگیرد بعد از دو دقیقه چیزی بگوید. مسائل از آن نقطه به بعد پیش خواهد رفت. اگر تحلیلگر تصمیم می گرفت بعد از پانزده ثانیه چیزی بگوید، مسیر بعدی متفاوت میبود. می توان گفت راه های زیادی وجود دارد که طی نشده است. به این معنا، فرآیند تعاملی همیشه در حال خلق شدن بوده و غیرقابل پیشبینی است، زیرا با وجود تنظیمات خردی که هر فرد در مقابل دیگری انجام میدهد، نیات نیز تغییر میکنند. اینکه این مسیر تعامل قرار است به کجا برود، تنها پس از انجام آن مشخص خواهد شد.
تعامل یک فرآیند درهم و برهم است
هر فرد یک مرکز مستقل ابتکارعمل است. بنابراین، هیچ دو شریکی هرگز نمی توانند در تعامل خود کاملاً همسو باشند. همچنین، همسویی لزوما مطلوب نخواهد بود. از آنجایی که تعامل فیالبداهه است، تعاملات ضعیف نیز اجتناب ناپذیر هستند. تعامل کنندگان از کنار یکدیگر خواهند گذشت. آنها می روند، برمیگردند، مکث میکنند و نشان میدهند که میخواهند همه چیز ادامه یابد یا تغییر کند. فرآیند تعاملی منابع بسیاری از “صدا” یا درهمریختگی دارد که بخشی از پیچیدگی تعامل است. تغییر لورا از پتو به بالش و درست نشنیدن تحلیلگر او را به خاطر بیاورید. لغزش اجتنابناپذیر، ناکارآمدی یا درهمریختگی توسط سیستمهای روانی موازی متعددی که «ذهن» را تشکیل میدهند، به دلیل مشکلات ذاتی در شناخت ذهن دیگری، و این واقعیت که هر فردی انگیزهها و تفاسیر خاص متفاوتی دارد، به وجود میآید. با این حال، این اشتباهات تعاملی اجتناب ناپذیر امکان مذاکره مجدد، اتصال به روشی متفاوت و تغییر جهت را نیز فراهم میکند. از این منظر، درهمریختگی نیز مولد است. همچنانکه که هر شریک تلاش های متعددی برای تعامل با دیگری ایجاد میکند، احتمالات جدیدی برای این تعامل ظاهر میشود. در تطابق با مدل تنظیم متقابل، وجود شیوههایی برای همسویی مجدد از ویژگیهای حیاتی است. تصویر بالینی زیر (فشرده شده برای وضوح) ناهماهنگی و همسویی مجدد این فرآیند نظارتی را نشان میدهد. ژان (بیمار) می گوید که همکارش (کاس) متعصب و گمراه است، اما من او را تسکین داده و اوضاع را آرام میکنم.
تحلیلگر: این چیه که سعی در آروم کردنش داری؟
بیمار: احساس میکنم حقیره. یه احمقه. همیشه چیزای غلط میگه.
تحلیلگر: چی غلطه؟
بیمار: و من از حرفای کر کنندهاش اذیت شدم
تحلیلگر: چی حس اذیت کننده بودن میده؟
بیمار: حس میکنم ارتباطم باهاتون رو از دست دادم. خیلی چیزای زیادیه که میخوام بهتون بگم… و شما به سوال پرسیدنتون ادامه میدید!
تحلیلگر:اوه
بیمار: سرکار که کاس همش میره رو اعصاب من، الانم اینجا شما دارید عصبانیام میکنید. ظاهرا که کل دنیا میره رو اعصابم!
تحلیلگر: شاید این حس که یه نفر تو همون مسیری که تو میخوای نیست، اعصابت رو خورد میکنه.
بیمار: شاید. چون یهو حس میکنم نیروم رو از دست دادم. احساس می کردم میخوام همه چیزهایی را که من رو ناراحت کرده به شما بگم. بعدش یهو حس میکنم که چه فایدهای داره؟
در بخش اول این دیالوگ، تحلیلگر و بیمار نیات یکدیگر را درک نمیکنند، اگرچه این عدم همسویی تنها زمانی ظاهر میشود که بیمار، با عصبانیت، به آن اشاره میکند. با این حال، توجه او به ناهماهنگی، هر دو طرف را درگیر فرآیند یافتن توازن بهتری میکند به این صورت که از طریق کلامی به شناسایی ناهمسوییها میپردازند. البته باید توجه داشت که در زمانهای دیگر، این فرآیند میتواند در سطح ضمنی و از طریق تنظیمات خودکاری که در هوشیاری نیستند، رخ دهد. احتملا، اگر نوعی تحریکپذیری در لحن صحبت بیمار حس شود، تحلیلگر ممکن است با حس کردن اشکالی در کار، از پرسشکردن فعالانه خودداری کند.
حرکات رابطه ای و فرآیند افزایش تناسب
ما در نظر می گیریم که سیستمهای خودسازمانیافته به سمت انسجام بیشتر تمایل دارند. در یک سیستم زنده سالم باید هم فرد و هم شرایط را درنظر بگیریم. در موقعیت درمانی این مسئله شامل خود تحلیلگر، بیمار و همچنین الزامات خاصی میشود. ساختار درمانی، مراجعه به درمانگر برای کمک به تغییر، کنار گذاشتن ارضای نیازها و آرزوهای تحلیلگر، نقش روانکاو در ساختن دوباره معانی جدید با کمک بیمار، بازداری از به اشتراک گذاری فضای زندگی توسط روانکاو و بسیاری از عوامل مشابه دیگر، همگی شامل الزامات خاص درمانی میشوند. در این بافت درمانی، تعاملات مناسب بین تحلیلگر و بیمار منجر به ظهور تدریجی یک وضعیت دوتایی منسجمتر می شود، وضعیتی که می تواند به آرامی، گام به گام و به طور ضمنی اتفاق بیفتد. این حرکت به سمت انسجام بیشتر را میتوانیم به شکل حسی از تناسب و اختصاصی بودن فضای دو نفره که مولد نوعی از بهزیستی است، تجربه کنیم. باید توجه داشت که ما به موضوع انسجام صرفاً بر اساس تعبیر فرد از واقعیت فکر نمیکنیم. برای مثال، در شرایط بیمارگونه ای مانند پارانویا، ساختار هذیانی یک فرد از واقعیت، حتی اگر از نظر منطقی سازگاری درونی داشته باشد، ناهماهنگی قابل توجهی را در تناسب بین بیمار و محیط بزرگتر مرتبط با تحلیلگر و فضای تحلیلی ایجاد می کند؛ یک گسست درون سیستم که منجر به فاصله گرفتن از توازن و خاص بودن فضای درمان میشود. با این حال، برای بحث در مورد روند حرکت به سمت افزایش انسجام زوج تحلیلی، باید واحد تعاملی کوچکتری را در نظر بگیریم که آن را “حرکت رابطه ای” نامیدهایم. با درنظر گرفتن آنچه که در درگیری درمانی در سطح مکانی اتفاق میافتد، اصطلاح حرکت رابطهای را استفاده کردیم تا بتوانیم کوچکترین بخش از عمل کلامی و غیرکلامی که قابلیت تجزیه شدن به یک قصد بینذهنی را دارد مشخص کنیم. مشکل اصلی که ما با آن مواجه شدیم، این بود که در حالی که اعمال قابل مشاهده هستند، مقاصد یا معانی مرتبط با آنها باید استنباط شوند. اما بر اساس مطالعات رشدیای که این فرضیه را تایید میکنند، ادعا میکنیم که این فرآیند استنباط نیات افراد از طریق تجزیه اعمال، هسته اصلی دانش ما درباره نحوه عملکرد مغز و شیوهای که ما دیگران را میفهمیم است. این استنباطها در مورد نیات دیگری، ماده خامی است که از طریق آن حرکات رابطه ای فرد که هدایتگر کنش بینفردی هستند ساخته میشوند. واکاوی کردن نیات افراد یک مسئله حیاتی است که طرفین تعامل با آن روبهرو هستند. رابطه بین عمل مشاهده شده و قصد استنباط شده رابطهای سست است. تجزیه یک عمل به نیات یا معنا، اغلب مستلزم نوعی تکرار و افزونگی در توالیهای تعاملی افراد است تا بتوان «تفسیرهای» جایگزین احتمالی را ارزیابی و رد کرد. این فرآیند استنتاج و ارزیابی همیشه در سطح ضمنی رخ می دهد. ابهام مداوم در استنباط نیت یا ردیابی هدف فرد دیگر منجر به همان درهمریختگی غیرقابل اجتناب در فرایند تعامل میشود که این درهمریختگی در طبیعت ذهن انسان ذاتا وجود دارد. هر یک از پارتنرها نه تنها اعمالی را مطرح کرده و به تفسیر نیتهای طرف مقابل میپردازند، بلکه در شکلدهی به اعمال و نیات طرف مقابل نیز تأثیر دارند. با گذشت زمان و تلاش مستمر برای دستیابی به فعالیتی مناسب تر، قصدهای هر یک ممکن است به طریق فرایندهای به صورت ضمنی شناسایی شده و توسط دیگری و با حرکات متناسب تر پاسخ داده شود. به همین دلیل است که حرکت رابطهای جنبهای از فرآیند بینذهنی است که نمیتوان از قبل نوع و زمان خاصی از یک عمل را به آن نسبت داد.
با همسو شدن نیات، فعالیتهای مشترک جدید و پیشبینینشدهای میتوانند ظاهر شوند که هرکدام به طور مستمر براساس عملی اکتشافی مانند پرسیدن از اینکه آیا در جلسه با هم هستیم یا آیا اینجا جایی است که من میخواهم باشیم ارزیابی میشوند. روند اکتشاف و سنجش تناسب در حال انجام است. در دیدگاه ما، این تناسب به طور مداوم به وسیله آگاهی از اعمال تکمیل کننده دیگری در پاسخ به ابتکار عمل خود فرد احساس میشود. با این حال، این تشخیص لازم نیست که صریح باشد و در واقع نیازی به آگاهی در سطح آگاهانه ندارد. رسیدن به توازن، احساس سرزندگی و رفاه را باعث میشود زیرا انسجام در سیستم دوتایی(روانکاو و بیمار) به عنوان یک کل منسجم افزایثش مییابد. این توازن در حرکات رابطهای همچنان که در تعامل مادر-فرزند ایجاد تغییر میکند، در تعامل تحلیلگر-بیمار نیز تغییر را سرعت میبخشد. توازن و تناسب در ابعاد مربوط به رابطه ، مدلهای تعاملی خودانگیخته، منسجمتر و مشارکتیتر حرکات رابطهای، منجر به تغییراتی در فرآیند حرکتی رو به جلو میشود. هر بار که یک تناسبی وجود دارد، حتی یک دقیقه، زوج تحلیلی در مکان تقریبا متفاوتی خواهند بود. به یاد بیاورید که لورا و تحلیلگر از موضع «هیچکس نمیتواند وارد اتاق شود» به «فقط یک راه برای ورود وجود دارد» تغییر مکان دادند. این همان مکان کمی متفاوت است. از منظر سطح مکانی ضمنی، کار آنها با یکدیگر به بافتار جدیدی تغییر داده شد که از آن جا میتوان به پیش رفت. فضای بینذهنی مشترکی که آنها ایجاد کردند سیستم را به سطح انسجامی پیچیدهتری سوق داد. آنچه ایجاد شده به هردو تعلق داشته و بخشی از شناخت رابطهای ضمنی آنها از یکدیگر میشود.
تناسب و تغییر از دیدگاه تئوری سیستمهای پویا
در کنار تحقیقات رشدی، نظریه سیستم های پویا مجموعه مهمی از اصول را در مورد فرآیندهای تغییر ارائه کرده است. مفاهیم ویژگی های نوظهور (emergent properties) و حالت های مجذوبکننده (attractor states) به طور خاصی به در نظر گرفتن فرآیندهای تغییر در درمانهای روان پویایی مرتبط هستند. ویژگیهای نوظهور تغییراتی در یک موجود زنده هستند که توسط طراحی ارگانیسم از قبل مشخص نشدهاند، اما به عنوان جنبهای از رابطه ارگانیسم– بافتار تکامل مییابند. حالت جذب کننده یک الگوی پایدار است و میتوان آن را جایی در نظر گرفت که سیستم با اینکه مطلقا موظف نیست، «ترجیح میدهد» که در آنجا ساکن شود. در مقالات قبلی ما به آگاهی ضمنی رابطهای فرد به عنوان یک ویژگی ضروری اشاره کردیم. این آگاهی ضمنی مجموعهای از محدودیت ها را ایجاد می کند که تشکیل دهنده وضعیتهای جذب کننده هستند که در آن زمینه(های) رابطه درونی و بیرونی آن فرد تمایل به بودن دارند، زیرا چنین “آگاهیای”، آنچه از نظر رابطهای و درونی برای فرد امکان پذیر است را تحت تاثیر قرار میدهد. فرآیند تحلیلی ناگزیر شامل کار همزمان در سطوح عاطفی، شناختی و فعال برای غیرفعال کردن فرایندها و معانی قدیمی با ته مایه منفی است، در حالی که به طور همزمان راههای یکدستتر، منعطفتر و منسجمتر را برای با هم بودن ایجاد میکند. بیثباتی برای انتقال سیستم به شیوهای متفاوت از حالت همیشگی آن ضروری است، اما به طور متناقضی، ایمنی پیشنیاز آن است.
عناصر تعاملی که تغییر را کاتالیز می کنند
اکنون آشکار شد که ما بر آنچه در تعامل و در سطح مکانی اتفاق میافتد تأکید زیادی داریم. به جایی بازگشتیم که روانکاوی آغاز شد، جایی که فروید (1895) اولویت را به عمل داد. و پس از معرفی مدل ساختاری، به طور ضمنی به این موضع بازگشت که درمان باید رشدی باشد و اتفاقی بین بیمار و تحلیلگر بیفتد. دیدگاه ما این است که تناسب داشتن، به عنوان یک بافت جدید، پتانسیل را برای گسترش بیشتر اشکال جدید تجربه مشترک ایجاد میکند. این موضوع زمینه بینذهنی را تغییر می دهد و انتظارات ضمنی رابطهای هر یک از طرفین را هم تغییر میدهد. با چنین تغییری، فرصت برای گسترش ابتکارات جدید(تغییر) ممکن میشود. در تعامل درمانی، تغییرات به جریان تعاملی وارد میشوند و فرصتهایی را برای توافق یا عدم توافق ایجاد میکنند. هنگامی که توافق هست یا به عبارتی نوآوریهای طرفین در تناسب با یکدیگراند، فراگیری بیشتری ایجاد می شود، به این معنا که هر یک در آن لحظه چیزی اساسی را در مورد وضعیت آگاهانه طرف دیگر درک کرده است. همانطور که جهت جریان تعاملی تغییر میکند، اگاهی ضمنی رابطهای نیز تغییر میکند. در صورتی که توافقی صورت نگیرد، انسجام و فراگیری بیشتر به طور بالقوه محدود شده یا از آن جلوگیری میشود. در حالی که ما مفهومسازیهای خود را به لحظات پربار محدود میکردیم، چیزی که به آن تأکید نکردیم این موضوع بود که تناسب داشتن یا بهطور خاص تشخیص اقدامات تکمیلی، مفهوم بالینی اصلی است که گرایش سیستمها به انسجام بیشتر را نشان میدهد. این تناسب به طور مداوم با توجه به سطوح مختلفی از فعالیت عمدی اتفاق افتاده، در یک فرآیند حرکت رو به جلو ارزیابی شده و مسائلی را که در این مسیر وارد میشوند بررسی میکند. رسیدن به این تناسب منجر به تغییرات تدریجی در آگاهی ضمنی رابطهای میشود که به عنوان “بهتر شدن” تجربه میشوند.
خلاصه و نتیجه گیری
اگرچه این موضوع که در پس همه رفتارها انگیزهای هست سنگ بنای نظریه روانکاوی بوده است، اما هرگز در سطح بینذهنی و در حوزه دانش ضمنی در سطح مکانی درنظر گرفته نشده است. ما معتقدیم این سطح، ضمیمه و مکمل مهمی برای مفاهیم روانکاوانه سنتی مانند انتقال/ انتقال متقابل و ناخودآگاه است. جهت گیری رشد ما را به این نتیجه می رساند که این سطحی است که در آن رویه های عاطفی یا آگاهیهای ضمنی رابطهای در طول زندگی ایجاد و سازماندهی مجدد میشوند. علاوه بر این، بسیاری از اطلاعاتی که هم تحلیلگر و هم بیمار درباره یکدیگر و رابطهشان جمع آوری میکنند، از حیطه ضمنی ناشی میشود. تا زمانی که این مورد تصدیق نشود، بسیاری از آنچه در یک تجزیه و تحلیل رخ میدهد از قلم خواهد افتاد. بنابراین نیاز به بررسی دقیق ما در تلاش برای درک اقدامات درمانی در این سطح دارد. از طریق ارزشگذاری عاطفی در ارتباط با دیگران میتوانیم به آگاهی ضمنی رابطهای نفوذ کنیم. این آگاهی تمرکز توجهی را سازماندهی کرده و فرآیند تشکیل استنتاج و عمل را هدایت میکند. از این طریق، گذشته همراه می شود، تعامل تنظیم میشود و معنا نیز تولید میشود.
با چهار نکته به پایان میرسیم: اولاً، تغییر درمانی در لحظات کوچک و کم بار و همچنین گهگاه در لحظات و لحظات پربار اکنون اتفاق میافتد. دوم، تغییر درمانی مستلزم تغییر در آگاهی ضمنی رابطهای است و این تغییر در جریان مداوم حرکات رابطهای هر یک از طرفین در سطح مکانی رخ میدهد. سوم، تغییر در آگاهی ضمنی رابطهای با دستیابی به راه های منسجمتر و فراگیرتر برای با هم بودن به وجود میآید. و در نهایت، راههای منسجمتر برای با هم بودن از طریق فرآیند تشخیص اختصاصی تناسب بین ابتکارات دو طرف به دست میآید.
*این متن توسط تیم ترجمه و تالیف مجموعه روان تحلیلی مهرسای، و با هدف تسهیل دسترسی علاقمندان به منابع مهم روان تحلیلی، ترجمه و ویراستاری شده است. لازم به ذکر است برای ترجمه و ویراستاری این متون زمان و انرژی زیادی صرف شده؛ لذا خواهشمندیم از این متون صرفا جهت مطالعه شخصی استفاده نمایید. در صورت الزام برای استفاده از مطالب، ذکر نام مترجم و ویراستار و ارجاع به وبسایت مهرسای، ضروری است.