اختلال روانپزشکی ناشی از فرآیندهای رسش در نوزادی| دونالد وینیکات (1963)

مهر ۳۰, ۱۴۰۱ 0
WhatsApp-Image-2022-10-22-at-1.23.32-PM.jpeg
Psychiatric Disorder in terms of Infantile Maturational
Processes1 (1963)
D. Winnicott F.R.C.P

اختلال روانپزشکی ناشی از فرآیندهای رسش در نوزادی/ نویسنده: دونالد وینیکات 1963/ مترجم: هانیه آتشی پور

هدف من این است که روند اصلی در تز کلی فروید را دنبال کنم، که برای علت شناسی روان رنجوری باید به عقده ادیپ و بنابراین به روابط بین فردی سه نفره در سن کودک نوپا نگاه کرد. من کاملاً به این نظریه اعتقاد دارم و چهل سال بر اساس این نظریه کار کرده ام و معتقدم، مانند اکثر روانکاوها، آموزش تکنیک روانکاوی باید در مواردی انجام شود که با تکنیک کلاسیک قابل درمان است، یعنی ، تکنیکی که دقیقاً برای تجزیه و تحلیل نوروز ابداع شده است.

به‌عنوان سرپرست  و ناظردانش‌جویان، بهترین حالت زمانی است که دانشجوی تحلیلگر کیس خوبی داشته باشد، زیرا تجزیه و تحلیل خوب فقط در مورد یک کیس خوب قابل انجام است. اگر کیس خوب نباشد (نوروز یا روان رنجور نباشد) نمی توانیم بگوییم که دانشجو در تلاش خود برای یادگیری تکنیک اساسی کار ما خوب عمل می کند یا بد.

انواع کیس موجود

با این حال، همه ما می دانیم که در عمل، زمانی که به عنوان تحلیلگر صلاحیت داشته باشیم، نمی توانیم کار خود را فقط به تحلیل روان رنجورها محدود کنیم. پس از شروع، و با عمیق‌تر و کامل‌تر شدن کارمان، عناصر روان‌پریشی را در بیماران نورتیک خود کشف می‌کنیم. برای اینکه فراتر از نظریه بروم می توان گفت تثبیت‌های پیش از مراحل جنسی در بیماران روان‌نورتیک ما گاهی بدون علت( به تنهایی) و نه صرفاً به‌عنوان پدیده‌های واپس‌گرایانه سازمان‌دهی شده در دفاع  که به دنبال اضطراب‌های ادیپال ایجاد می شود، وجود دارند.

ما همیشه قادر به تشخیص درستی از بیمار در ابتدای کار نیستیم. برخی از افسردگی های واکنشی شدیدتر از آن چیزی هستند که می توانستیم حدس بزنیم، به خصوص اینکه نمیتوانیم بفهمیم آیا هیستری در نهایت به نشان دادن ویژگی های روان پریشی در ادامه تحلیل متمایل می شود یا خیر. و یک هیولای  بسیار واقعی از شخصیت ” گویی که”  وجود دارد – چیزی که من شخصا آن را خود کاذب می نامم –  که خودش را به خوبی به جهان نشان می دهد، اما درمان ما باید پشت این ظاهر خوب به شکست و فروپاشی برسد که نفی می شود. در این موارد خود کاذب، درمان ما افراد موفق را بیمار می‌کند، و گاهی اوقات مجبوریم آنها را مریض و بیمار رها کنیم. کسی چه می داند شاید بدون ما آنها بدتر نبودند – شاید خودشان را می کشتند یا شاید حتی موفق تر می شدند اما برای خودشان بیش از پیش غیر واقعی تر می شدند. و البته این نیز اتفاق می افتد که به عنوان روان درمانگر از ما خواسته می شود که صریحاً افراد روان پریش را درمان کنیم و ممکن است آنها را به عنوان موارد تحقیقاتی بپذیریم. اما چه کنیم؟ آیا می توانیم از تکنیک روانکاوی استفاده کنیم؟

کاربرد گسترده‌تر تکنیک روان‌تحلیلی

من شخصاً معتقدم که می توانیم (از تکنیک روانکاوی استفاده کنیم)، مشروط بر اینکه تغییری در نظریه علت شناسی اختلال را بپذیریم. ما همیشه نباید درمان ایجاد کنیم، اما به هر حال باید بتوانیم احساس کنیم که داریم کاری صادقانه انجام می دهیم.

عمق کار تفسیری (عمیق تر شدن تفسیر)

اگر بخواهم دیدگاه طولانی خود را در یک بیانیه کوتاه ارائه کنم، این است که می توان با استفاده از تکنیک کلاسیک، با دانستن بیشتر در مورد مکانیسم های روانی و به کارگیری این دانش، کارعمیق تری انجام داد. من می‌توانم صرفاً در مورد این بسط  در کار روان‌تحلیلی صحبت کنم، اما در عوض می‌خواهم منظورم را توضیح دهم.

روانکاوی کلاسیک را می توان بر روی یک کیس روان رنجور به خوبی انتخاب شده، صرفاً با تفسیر دوسوگرایی و زمانی که در روان رنجوری انتقالی ظاهر می شود، انجام داد. (این نوع  کیس، به هر حال در انگلستان نادر است، زیرا به نظر می رسد که بیماران قبلاً این کار را از طریق خواندن و جذب روند عمومی فرهنگی، همانطور که آشکارا و در رمان ها و نمایشنامه ها و در ارزیابی مجدد مدرن از اساتید قدیمی (شکسپیر، لئوناردو داوینچی، بتهوون و غیره) بیان می شود، روی خود انجام داده اند.

پس تحلیل افسردگی مطرح می شود. با تشخیص افسردگی، سازماندهی و قدرت ایگو را بدیهی می‌دانیم. تجزیه و تحلیل افسردگی شامل درک مکانیسم های روانی درون فکنی و تئوری یک واقعیت روانی درونی است که (در خیال بیمار) در شکم یا  سر یا به نحوی در جایی دیگر از درون خود قرار گرفته است. شیء گمشده به این مکان درونی برده می شود و در آنجا مورد نفرت قرار می گیرد، تا زمانی که نفرت از بین رود، و بهبودی از سوگواری یا افسردگی زمان می برد، خود به خود در سوگ و اغلب خود به خود در افسردگی واکنشی. این بسط نظریه در عمل به تحولاتی منجر می شود که از مطالعه جهان پدیده های درونی ناشی می شود. و پایان افسردگی ممکن است با عبور یک توده تیره مدفوع، برداشتن تومور با جراحی، یا به شکلی رویایی باشد که به شکل نمادین به این حد می رسد.

واقعیت روانی شخصی واقع در درون

تجزیه و تحلیل افسردگی و هیپوکندری منجر به گسترشی مبتنی بر مطالعه عملکرد کل بدن، از جمله روده‌ها می‌شود، و درون فکنی و فرافکنی به مکانیسم‌های روانی تبدیل می‌شوند که از جزئیات بلع و دفع نشأت می‌گیرند.

فروید، آبراهام و کلاین دنیای جدیدی را در اینجا برای عمل تحلیلگر گشودند. تکنیک تجزیه و تحلیل تحت تأثیر قرار نگرفت. تحلیلگر اکنون درگیر بررسی نفرت و پرخاشگری، و نتایج حاصل از اینها در واقعیت روانی درونی بیمار است. این نتایج را می توان به عنوان عناصری خوش خیم و آزاردهنده در نظر گرفت که نیاز به مدیریت در این دنیای درونی غیرقابل دستیابی دارند، و در واقع خلق افسرده به یک ویژگی بالینی تبدیل می شود که نشان دهنده پوشش موقت همه پدیده های درونی است. بهبودی از افسردگی تبدیل به برداشتن این پوشش می‌شود، جایی که اینجا و آنجا در دنیای درونی می‌توان به عناصر خوش‌خیم و آزاردهنده اجازه داد که با خیال راحت با هم رویارو شوند.

مکانیزم های فرافکنی و درون فکنی

اکنون به دلیل تبادل عناصری که در واقعیت روانی درونی و در واقعیت بیرونی (یا مشترک) به وجود می‌آیند، عرصه جدیدی برای کار تفسیری ایجاد شده است. این یک جنبه مهم از رابطه فرد با جهان را تشکیل می دهد، و باید از نظر اهمیت با روابط ابژه ای قابل مقایسه باشد که اساس آنها کارکرد اید است.

علاوه بر این، جایگزین بالینی بین هیپوکندری و هذیان عوامل آزاردهنده به عنوان یک مفهوم قابل کنترل می شود، که اشکال درونی و برونی شده  یک چیز را نشان می دهد، یعنی تلاش برای کنترل و شکست در کنترل عناصر آزاردهنده در دنیای درونی شخصی فرد.

از اینجا، تحلیلگر، با حفظ تکنیک کلاسیک، درمی‌یابد که می‌تواند نحوه  ای که منشا عوامل درونی خوش‌خیم و آزاردهنده که در جنبه‌های رضایت‌بخش و نامطلوب به تجربیات غریزی مرتبط می شود را تفسیر کند.

در ارتباط با ابژه ها

به همین ترتیب، تحلیلگر در تفاسیر خود از ارتباط  فرد با ابژه ها عمیق تر می شود. جنبه‌های اولیه چنین ارتباطی وجود دارد، و شامل دوپاره سازی ابژه، به طوری که از دوسوگرایی اجتناب شود، و نیز دوپاره سازی در شخصیت خود برای هماهنگی و تطابق با دوپاره سازی ابژه. همچنین ارتباط با انگیزه غریزی به یک جز از ابژه، یا چیزی که جز به عنوان یک ابژه جزئی تصور نمی شود، باعث ایجاد ترسی خام  شده  که باعث می شود فرد از ارتباط با ابژه ها کناره گیری کند. همه این موارد را می توان در محتوا و متریال تحلیلی مشاهده کرد، به ویژه زمانی که بیمار درگیر علائم روان پریشی  و یا یک کیس “مرزی” است.

باید تلاش کرد تا با استفاده از تکنیک تحلیلی کلاسیک، همه این موارد را در محدوده درک خود قرار داد تا در صورت آمادگی بیمار برای تفسیرهایی از این دست، تفسیر انجام شود.

وضعیت ایگو بیمار

در این مرحله از توضیح من ممکن است شما به عنوان پزشک، نوعی فشار را احساس کنید. امیدوارم که این فشار را تجربه کنید ، زیرا دلیلی برای این وجود دارد که می توان به آن پرداخت.

در این مرحله این سوال مطرح می شود: ایگو بیمار در چه وضعیتی است؟ چه وابستگی به ایگو کمکی وجود دارد؟ چگونه تحلیلگر می تواند بداند که تفسیرهایی از این دست در یک لحظه خاص، چه درجه ای از پاسخ فکری – به جای احساس – را برمی انگیزد؟ اگر تفسیر به هر دلیلی نامفهوم باشد، بیمار احساس ناامیدی می کند و ممکن است احساس کند مورد حمله و حتی نابودی قرار گرفته است.

از اینجا به مطالعه روان‌شناسی ایگو می‌پردازیم تا ساختار و قدرت ایگو یا سخت گیری یا انعطاف‌پذیری، و وابستگی به ایگو را بررسی کنیم.

نوزاد نیازمند به مراقبت

ممکن است در تحلیل کیس های مرزی بتوانیم به گونه‌ای تفسیر کنیم که بتوان آن را عمیق‌تر و عمیق‌تر نامید، اما با این کار هر چه بیشتر از وضعیت بیمار در دوران نوزادی جدا می‌شویم. نوزاد نیازمند مراقبت، موجودی وابسته، و در ابتدا کاملاً وابسته و ناتوان است و و نمی توان در مورد یک نوزاد بدون صحبت در مورد مراقبت از او و مادر صحبت کرد.

مراقبت از نوزاد و سلامت روان

این مستقیماً به نکته اصلی مورد نظر من منتهی می‌شود، و آن این است که من فکر می‌کنم وقتی ارتباط مستقیمی بین اوایل دوران نوزادی (یعنی نوزاد نیازمند به مراقبت در حالتی از وابستگی مطلق) و اختلالات روانپزشکی ابتدایی تر که تحت کلمه اسکیزوفرنی گروه بندی می شوند، ایجاد میکنیم از فروید پیروی میکنیم. سبب شناسی اسکیزوفرنی ما را نه به عقده ادیپ (که هرگز به درستی یا به طور کامل حل نمی شود) بلکه به رابطه دونفر بازمی گرداند، رابطه نوزاد با مادر قبل از اینکه پدر یا هر شخص سوم دیگری به صحنه بیاید.

در واقع به زندگی نوزاد در ارتباط  با ابژه های دو پاره می رسیم و نوزادی که وابسته است اما قادر به درک این وابستگی نیست. سلامت روانی فرد از نظر رهایی از بیماری روانی توسط نوزاد و مادر در مراحل اولیه رشد نوزاد و مراقبت از نوزاد تعیین می شود.

ایگو در دوران نوزادی

مسائل اصلی که در رشد عاطفی نوزاد در هفته ها و ماه های اولیه اتفاق می افتد (و در مراحل بعدی تثبیت می شود) چیست؟

سه مورد از این مسائل عبارتند از:

انسجام و یکپارچگی

شخصی سازی

ارتباط با ابژه

ایگو  شیرخوار بسیار قوی است، اما تنها به دلیل ایگو کمکی که  توسط یک مادر خوب فراهم می شود که می تواند کاملا خود را با نیازهای نوزادش سازگار کند و به تدریج از این موقعیت فاصله بگیرد چرا که نوزاد کم کم به این نیاز دارد که مادر هر چه کمتر با او سازگار شود. بدون این ایگو کمکی، ایگو نوزاد شکل نیافته و ضعیف خواهد بود که به راحتی نابود می شود و قادر به ایجاد رشد در راستای فرآیند بلوغ نیست.

ماهیت اختلال روانپزشکی

بیماری روانپزشکی معمولاً به زبانی توصیف می‌شود که نشان‌دهنده ناکامی‌های خاص از سوی بیمار در ایجاد این موقعیت‌ها و سایر موقعیت‌های نوزادی است. شخصیت‌ها «از هم می‌پاشند»، بیماران «ظرفیت ماندن در بدن خود و پذیرش مرزهای بدن خود را از دست می‌دهند» و «نمی‌توانند با ابژه ها ارتباط برقرار کنند». آنها در رابطه با محیط “احساس غیر واقعی بودن” می کنند و “احساس می کنند که محیط غیر واقعی است”.

نکته این است که: روان‌پزشکان تا چه اندازه احساس می‌کنند این یک نظرمنصفانه است که اختلالاتی که با آن‌ها سروکار دارند، دقیقاً در جایی که دستاوردها مشخصه زندگی هر نوزاد سالم است، شکستی نسبی وجود دارد؟

منابع ایده های شخصی من

این نوع نگاه به رشد از تلاقی چندین نوع تجربه ناشی می شود. به نوبه خود، من به عنوان یک متخصص اطفال فرصت زیادی داشته ام تا نوزادان را با مادرانشان مشاهده کنم، و از مادران بی شماری خواسته ام که شیوه زندگی نوزادان خود را در مراحل اولیه قبل از اینکه مادر از ارتباط با آنها خارج شود، توصیف کنند. چیزهای صمیمی (اگر دوباره وقت داشتم، با نوزادان نارس کار می کردم، اما این امکان پذیر نبود.) سپس یک تحلیل شخصی داشتم که مرا به قلمرو فراموش شده دوران نوزادی خود بازگرداند. به دنبال آن آموزش روانکاوی را شروع کردم  و موارد آموزشی اولیه من را به مکانیسم‌های روانی اولیه دوران کودکی که در خواب و علائم نشان داده می‌شود، برد. تجزیه و تحلیل کودک به من دیدگاه نسبت به دوران نوزادی کودک داد.

سپس به تجزیه و تحلیل بیمارانی رسیدم که ثابت کردند مرزی هستند، یا کسانی که قسمت دیوانه آنها را ملاقات کرده و تغییر کردند. این کار با بیماران مرزی است که من را (خواه دوست داشته باشم یا نه) به شرایط اولیه انسان رسانده است، و در اینجا به جای مکانیسم های روانی اولیه نوزادی، به زندگی اولیه فرد می پردازم.

تصویر بالینی

(مشخصه جلسه دوشنبه، جلسه قبل از جلسه ای که برای بحث گزارش می کنم، این بود که بیمار زن جوانم با مواد غذایی وارد شده بود. او مغازه های نزدیک اتاق مشاوره من را پیدا کرده بود و خوشحال بود. یک رشد طبیعی از کشف تدریجی رابطه با من در انتقال چیزی بود که او آن را طمع خود می نامد. او حتی گفته است که آمدن به تحلیل، مانند آمدن به یک وعده غذایی است. در گزارش های مربوط به بی اشتهایی او که متناوب با درجه شدید لیبیدینیزاسیون یک غذای واقعا خوب پخته و خوب سرو شده می شود، آمادگی زیادی وجود دارد).

روز سه شنبه خانم ایکس روی کاناپه دراز کشید و طبق معمول از گردن تا نوک پایش با روپوش پوشانده شد و به پهلو رو به من دراز کشید. (در تحلیل او، در کنار، اما هم راستا با کوسن ها می نشینم.) هیچ اتفاقی نیفتاد. نه او مضطرب بود و نه من. ما در مورد چند چیز به شکلی در هم صحبت کردیم، اما هیچ موضوعی ادامه پیدا نکرد. در پایان خانم ایکس از رفتن راضی بود و از جلسه خود لذت برده بود.

این یک تحلیل با پیشرفت بسیار ثابت در فرآیند تحلیل است و من نمی دانستم و نمی توانستم دقیقاً بدانم چه اتفاقی در جلسات ما می افتد.

روز بعد، چهارشنبه، خانم ایکس خودش را بطبق معمول پوشاند و این روز او بسیار صحبت کرد، که نصف آن عذرخواهی بود برای اینکه به نظر می رسید هیچ محتوا و حرفی برای تحلیل وجود ندارد. ما صحبتی در مورد پرش با اسب داشتیم و اتفاقی هر کدام از ما  همان مسابقه پرش با اسب را از تلویزیون تماشا کرده بودیم. من به طور طبیعی در گفتگو شرکت کردم و نمی دانستم چه خبر است. او گفت که انگلیسی‌ها فقط اجازه می‌دهند اسب بپرد، و وقتی موفقیت حاصل می‌شود، همانطور که اغلب اتفاق می‌افتد، فقط اسب بسیار خوبی است. از طرف دیگر آلمانی ها همه چیز را محاسبه می کنند، از جمله تعداد قدم هایی که اسب باید قبل از هر مانع بردارد. در پایان مشخص شد که آنچه او را در پرش با اسب بیش از همه تحت تأثیر قرار می داد، آموزش اسب ها بود.

حالا، گوش‌هایم را در اینجا تیز کردم، زیرا می‌دانم که خانم ایکس به آموزش تحلیل‌گران علاقه خاصی دارد. او چندین سال با یک نفر بود تا متوجه شد که او آموزش ندیده است، و قبل از اینکه ریسک تحلیل دوم را بپذیرد و من را انتخاب کند، بسیار بررسی و مطالعه کرد. متوجه شدم که او نوشته های من را کاملاً خوانده است، و برای تحلیل با من، به جای رفتن به سراغ شخص دیگری، مدت زیادی منتظر ماند.

بنابراین اکنون سه ربع از جلسه به پایان رسیده بود و کار در چند دقیقه آخر انجام شد، همانطور که اغلب در مورد او اتفاق می افتد.

او خواب یک نقاش را گزارش کرد که در مورد کارش یک هفته قبل به من گفته بود. نقاشی های او واقعاً بسیار خوب است اما هنوز شناخته نشده است. در خواب او برای خرید یک عکس، شاید یکی از آنهایی که در نمایشگاه اصلی دیده بود، رفت، اما نقاش تصاویر زیادی کشیده بود و همه چیز؟ تغییر کرده بود. تصاویر اصلی او شبیه عکس های یک کودک بود. او ترجیح می دهد یک عکس کودک بخرد. اما تمام تصاویر بعدی حساب شده و پیچیده بودند و هنرمند حتی نمی توانست تصاویر اصلی را به خاطر بیاورد. او حتی یکی از آنها را کشید اما نقاش به یادش نیامد.

وقتی گفتم این رویا ادامه مضمون تکنیک پرش با اسب و موضوع تمرین و از دست دادن خودانگیختگی است، بلافاصله فهمید که اینطور است و خوشحال شد. او موضوع را توضیح داد. این مسئله تعهد اولیه و تکنیک عملی ایجاد محصول نهایی بود.

این موضوع کل ایده جلسه دیروز را باز کرد که او در ادامه گفت که مهم و در واقع حیاتی بوده است. در غروب او در مورد آن فکر می کرد و اکنون به یاد آورد. این گونه بود.

در تحلیل قبلی او به سرعت به جایی رسیده بود که اکنون در این تحلیل با من است. با این حال، تحلیلگر قبلی نمی توانست اجازه دهد همه چیز پیشرفت کند. مثلاً وقتی ساکت دراز می‌کشید، ممکن بود به او بگوید که بنشیند، یا روش دیگری را اتخاذ کند، و خانم ایکس به سرعت ارتباطش را با روندی که در او شروع شده بود از دست داد. چند سال طول کشید تا او متوجه شد که این تکنیک تحلیلگر است که برای نوع کیس او مناسب نیست، و در نهایت متوجه شد که او یک تحلیلگر آموزش دیده نیست. و اگر او یک تحلیلگر آموزش دیده هم بود ممکن بود نتواند نیازهای او را که نیازهای یک بیمار روان پریش بود را برآورده کند (به رغم این واقعیت که او به اندازه بسیاری از بیماران اسکیزوفرنی که می شناخت و با آنها زندگی می کرد و سعی می کرد به انها کمک کند، بیمار نیست).

در جلسه آرام دیروز او به این نقطه رسیده و از سختی عبور کرده بود. از یک طرف وقتی متوجه می‌شد که تحلیل‌اش با من، که به خوبی شروع شد، نیز شکست می‌خورد،احساس راحتی میکرد، و از طرف دیگراین میتواند خیلی بد باشد و به خودکشی ختم شود، اما این چیزی است که او از روی تجربه می داند، و می تواند بی حس شود و از درد در تجربه این چیزی که انتظار دارد، اجتناب کند. او حتی می تواند در اینجا با دانستن حقیقت از قبل احساس قدرت کند.

چیزی که در آن ساعت اتفاق افتاد این بود که او متوجه شد که تحلیل قرار نیست به روش معمول شکست بخورد، و او پیش خواهد رفت و تمام خطرات را می پذیرد و اجازه می دهد احساسات رشد یابد و شاید عمیقاً رنج ببرد. به این ترتیب او این ساعت سه شنبه را بسیار رضایت بخش یافت و قدردانی کرد.

او اکنون کارهایی را که گاهی اوقات انجام می دهد و می تواند انجام دهد، به دلیل بینش خاص خود ادامه داد، و نکات مفیدی در مورد نقش تحلیلگر در درمان بیمارانی که ترس  آنها از فروپاشی است، به من داد. او خاطرنشان کرد که چنین بیمارانی کاملاً به تحلیلگری نیاز دارند که همه توان باشد. در واقع آنها بر خلاف نوروتیک ها هستند. آنها نیاز دارند که تحلیلگر بداند و به آنها بگوید از چه چیزی می ترسند. خودشان هم همیشه می دانند، اما مسئله این است که تحلیلگر باید بداند و بگوید. بیمار ممکن است برای آزمایش بیشتر توانایی خود برای دیدن نکته اصلی بدون اینکه به او گفته شود، چیزهایی بگوید و انجام دهد تا تحلیلگر را ازفضا خارج کند.

با هم این توضیح را اضافه کردیم که توانایی مطلق و دانایی خود بیمار است که تحلیلگر باید آن را در اختیار بگیرد تا بیمار با آرامش از هم بپاشد و درجه بدتری از فروپاشی یا احساس نابودی را تجربه کند.

به عنوان نتیجه، یک بیمار اسکیزوئید ساده لوح است. هر کسی ممکن است پیش بیاید، یک حیله گر، یک درمانگر ایمانی، یک تحلیلگر وحشی – او (یا او) فقط باید بگوید: من می دانم که شما چگونه هستید و می توانم شما را درمان کنم، و بیمار شیفته ی او می شود. این مرحله اول است و شخصی که این را می گوید ممکن است کاملاً آموزش ندیده باشد و در واقع ممکن است یک احمق نادان یا یک شارلاتان باشد. سپس مرحله آزمایش می آید و سرخوردگی و کناره گیری بیمار به یک ناامیدی جدید تبدیل می شود که آنقدر آشناست که تقریباً مورد استقبال قرار می گیرد. برای رساندن بیمار به مرحله بعدی، تحلیلگر باید آموزش ببیند یا باید یک نظریه ساختاریافته و یک شخصیت بالغ و یک نگرش ثابت نسبت به بیمار و درمان داشته باشد. برخی از تحلیلگران ممکن است این جنبه از کار خود را دوست نداشته باشند زیرا چیزی که به آن نیاز نیست، زیرکی است.

روز بعد، پنجشنبه، خانم ایکس با یک ربع تاخیر آمد، چیزی که در تحلیل او بسیار نادر است. ماشین به موقع نیامده بود، اما خانم ایکس گفت که این توضیح قانع کننده ای نیست زیرا او خواب دیده بود که برای جلسه امروز دیر کرده بود. من در اینجا تعبیر کردم که چیزی تغییر کرده است به طوری که او اکنون در رابطه خود با من و تحلیل دوگانگی نشان می دهد. او موافقت کرد و گفت که در واقع خیلی مشتاق است که بیاید، زیرا واقعاً از تحلیل چند روز گذشته بسیار خشنود است. بدیهی است که باید عامل دیگری بر خلاف آرزوی او برای آمدن باشد.

آنچه در آن ساعت اتفاق افتاد وضعیت جدیدی از مشکلات پیش رو بود. معلوم می شود که او می تواند به شدت حریص باشد. ما در این مورد بحث کردیم و من تعبیر کردم که این بدان معناست که یک عنصر اجباری در اشتهای او وجود دارد. (ما قبلاً روی این کار کار کرده‌ایم.) چیزی که او می‌داند برای من دشوار خواهد بود مدیریت تحلیل است وقتی که او به ظرفیت کامل خود برای ادعای من و همه چیزهایی که از آن من است برسد. دزدی وارد اینجا شد و روز دوشنبه، یادم آمد، او یک کتاب امانت گرفته بود.

از سوی دیگر، و من به این نکته اشاره کردم، او دیروز با اشاره مفیدی به نقش تحلیلگر در تجزیه و تحلیل بیماران اسکیزوئید به من پول داده بود.

ما مطالب زیادی در دسترس داشتیم که مربوط به خوردن تحلیلگر بود (بقالی و غیره) و خوشحال بودم که سادیسم دهانی را در این مراحل اولیه تفسیر نکرده بودم، زیرا تعبیر قابل توجهی که اکنون قابل قبول است، طمع اجباری. از گرایش ضد اجتماعی بود. این مربوط به محرومیت است.

نوزاد وابسته

برای فرموله کردن تجربه دوران نوزادی می‌دانم باید وابستگی صحبت کنم، و در واقع اکنون به تمام اظهارات مربوط به مکانیسم‌های روانی اولیه که نوزاد وابسته و گرفتار در رفتار و نگرش مادر را در نظر نمی‌گیرد، مشکوک هستم.

گرایش های موروثی (ژنتیکی)

این من را به توضیحی از اوایل دوران نوزادی می رساند. در دوران شیرخوارگی فرآیند رشد متعلق به نوزاد و مجموعه ای از تمایلات موروثی است و این شامل فرآیند بلوغ می شود. فرآیند بلوغ تنها تا جایی که محیط تسهیل کننده وجود داشته باشد، در یک شیرخوار اثر می گذارد. مطالعه محیط تسهیل کننده تقریباً به اندازه مطالعه فرآیند بلوغ فردی اهمیت دارد. ویژگی فرآیند بلوغ، حرکت به سوی یکپارچگی است، که با رشد نوزاد پیچیده و پیچیده تر می شود. ویژگی محیط تسهیل‌کننده سازگاری است که تقریباً از 100 درصد شروع می‌شود و با توجه به پیشرفت‌های جدید در نوزاد که بخشی از تغییر تدریجی به سمت استقلال است، با دوزهای مدرج به سمت سازگاری‌زدایی می‌رود.

هنگامی که محیط تسهیل کننده به اندازه کافی خوب باشد (این همیشه به این معنی است که مادری وجود دارد که در ابتدا به کار خود یعنی مراقبت از نوزاد می پردازد، و به تدریج و تنها به تدریج خود را به عنوان یک فرد مستقل نشان می دهد) فرآیند بلوغ شانس خود را دارد. . نتیجه این است که شخصیت نوزاد در ابتدا زیر چتر ایگو کمکی مادر (سازگاری مادر) به درجه‌ای از یکپارچگی دست می‌یابد و به مرور زمان بیشتر و بیشتر به جایگاهی می‌رسد که روی پای خود می‌ایستد.

همانطور که گفتم، در این هفته‌ها، ماه‌ها و سال‌های اولیه، نوزاد نیز می‌تواند با ابژه ها ارتباط برقرار کند، در بدن و عملکرد بدن خود ساکن ‌شود و من بودن را تجربه می‌کند و آماده است تا با همه چیز ملاقات کند.

این تحولات در فرد که مبتنی بر فرآیندهای بلوغ است، سلامت روان را ایجاد می دهد. اگر بخواهیم اختلال شخصیت از نوع اسکیزوئید را درک کنیم، باید به عکس یا معکوس شدن همین فرآیندها توجه کنیم.

اصلاح تکنیک

نکته مهمی که برای توضیح من باقی مانده است، اصلاح تکنیک مورد نیاز در زمانی است که یک کیس مرزی تحت درمان است. اساس درمان تکنیک کلاسیک است، اما چیزهایی که در روانکاوی نوروتیک بدیهی تلقی می شوند، سنگ بنای تکنیک اصلاح شده می شوند.

در روانکاوی، چهارچوب امری بدیهی تلقی می شود. تحلیلگر خودش رفتار می کند، خود را به علایق بیمار در ساعت تحلیلی می سپارد، به جز موارد ضروری که جزییات روان رنجوری انتقالی هستند، همه چیز را نادیده می گیرد. او به بیمار باور دارد و وقتی فریب هایی وجود دارد به توجه به انگیزه های بیمار برای فریب تحلیلگرواقف است.

هنگامی که بیمار نوروتیک به این موارد اشاره می کند، تحلیلگر می داند که در محیط تحلیلی عناصر قابل اعتمادی را که قبلاً در گذشته تجربه شده است، پیدا می کند. فرد نوروتیک توانایی باور به تحلیل مبتنی بر تجربه را دارد و سوء ظن او به دلیل دوسوگرا بودن اوست.

آنچه در اینجا در مورد ‌نورتیک‌ها گفته شد، در مورد افراد افسرده نیز صادق است، مگر اینکه این افراد دارای ویژگی‌های اسکیزوئیدی باشند.

هنگامی که یک روانکاو با افراد اسکیزوئید کار می کند (آن را روانکاوی می نامید یا نه) تفسیرهای بینش افزا کمتر اهمیت می یابد، و حفظ یک فضا و چهارچوب سازگار با ایگو ضروری است، قابل اعتماد بودن محیط یک تجربه اولیه است، نه چیزی که به یاد آورده و در تکنیک تحلیلگر دوباره اجرا می شود.

خطرات وابستگی

وابستگی دقیقاً شبیه به نوزاد در رابطه مادر نوزاد می شود، فقط بیمار ممکن است مدت زیادی طول بکشد تا به آنجا برسد زیرا تجربیات قبلی او را محتاط کرده است و نیاز دارد آزمایش های زیادی انجام دهد. به خوبی می توان درک کرد که برای بیمار بسیار دردناک است که وابسته باشد، مگر اینکه واقعاً یک نوزاد باشد، و خطراتی که باید در پسرفت به وابستگی متحمل شوند، واقعاً بسیار زیاد هستند. خطر این نیست که تحلیلگر بمیرد بلکه بیشتر این است که تحلیلگر ناگهان نتواند واقعیت و شدت اضطراب اولیه بیمار، ترس از فروپاشی یا نابودی یا سقوط برای همیشه را باور کند.

کارکرد نگه دارنده

خواهید دید که تحلیلگر بیمار را در آغوش گرفته است، و این اغلب به شکل انتقال با کلمات در لحظه مناسب چیزی است که نشان می دهد تحلیلگر عمیق ترین اضطرابی را که بیمار در حال تجربه است یا تجربه خواهد کرد را می داند و درک می کند. گه گاهی نگه داشتن باید شکل فیزیکی به خود بگیرد، اما من فکر می‌کنم این فقط به این دلیل است که در درک تحلیلگر تاخیر وجود دارد و او می‌تواند از آن برای بیان شفاهی آنچه در جریان است استفاده کند.

مواقعی وجود دارد که کودکتان را که گوش درد دارد می چرخانید. کلمات آرامش بخش فایده ای ندارند. احتمالاً مواقعی وجود دارد که یک بیمار سایکوتیک نیاز به نگه داشتن بدنی دارد، اما در نهایت درک و همدلی ضروری خواهد بود.

مقایسه تکنیک ها

در مورد نوروتیک، تحلیلگر باید عشق و نفرت  را همانطور که در روان رنجوری انتقالی ظاهر می شود و به معنای برگرداندن آنچه در حال وقوع است به دوران کودکی است، تفسیر کند. این به ارتباط بیمار با ابژه ها مربوط می شود.

در مورد افسردگی، تحلیلگر باید از پرخاشگری که با عشق همراه است جان سالم به در ببرد. افسردگی واکنشی بسیار شبیه نوروز است و نیاز به تفسیر انتقال دارد. اما افسردگی به بقای تحلیلگر نیاز دارد و این به بیمار فرصت می دهد تا عناصر واقعیت درونی خود را دوباره جمع کند تا تحلیلگر درونی نیز زنده بماند. این کاری است که می‌توان انجام داد، زیرا افسردگی قدرت ایگو را نشان می دهد و تشخیص افسردگی ما به این معناست که فکر می‌کنیم بیمار می‌تواند با احساس گناه و دوسوگرایگی کنار بیاید و انگیزه‌های پرخاشگرانه شخصی را بدون ایجاد اختلال در شخصیت، با توجه به زمان بپذیرد.

در درمان افراد اسکیزوئید، تحلیلگر باید همه چیز را در مورد تفسیرهایی که ممکن است در مورد مطالب ارائه شده انجام شود بداند، اما باید بتواند از انحراف در انجام این کار خودداری کند، زیرا در اینجا نیاز اصلی به یک ایگو کمکی یا نگه دارنده ی  نادان است. این «نگهداری»، مانند وظیفه مادر در مراقبت از نوزاد، به طور ضمنی تمایل بیمار به از هم پاشیدگی، از بین رفتن وجود، سقوط برای همیشه را تصدیق می کند.

سازگاری و ارضا تکانه های اید

یک منبع سوء تفاهم در اینجا این ایده است (که برخی از تحلیلگران دارند) که اصطلاح “سازگاری با نیاز” در درمان بیماران اسکیزوئید و در مراقبت از نوزادان به معنای رسیدگی به تکانه های اید است. در این چهارچوب، سوال ما ارضا یا ناکامی تکانه های اید نیست. چیزهای مهم تری در جریان است، و اینها ماهیت ایگو کمکی در فرآیندهای ایگو هستند. تنها در شرایط  کفایت ایگو است که تکانه های اید، چه ارضا شده و چه ناکام شده، به تجربیات فرد تبدیل می شوند.

خلاصه

فرآیندهایی که بیماری روانی اسکیزوفرنی را تشکیل می دهند، فرآیندهای بلوغ اولیه نوزادی هستند، اما برعکس.

 

 

*این متن توسط تیم ترجمه و تالیف مجموعه روان تحلیلی مهرسای، و با هدف تسهیل دسترسی علاقمندان به منابع مهم روان تحلیلی، ترجمه و ویراستاری شده است. لازم به ذکر است برای ترجمه و ویراستاری این متون زمان و انرژی زیادی صرف شده؛ لذا خواهشمندیم از این متون صرفا جهت مطالعه شخصی استفاده نمایید. در صورت الزام برای استفاده از مطالب، ذکر نام مترجم و ویراستار و ارجاع به وبسایت مهرسای، ضروری است.


پاسخ دادن

آدرس ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری نشانه گذاری شده اند *

4 + دو =


پذیرش مراجع

جهت دریافت وقت روان درمانی با متخصصین مرکز روان تحلیلی مهرسای (درمان حضوری برای مراجعین تهرانی و درمان غیرحضوری از طریق اسکایپ یا واتس اپ برای مراجعین شهرستانی و مراجعین خارج از ایران)، می توانید به شماره واتس اپ زیر پیام دهید و مشخصات خود را به همراه علت مراجعه ارسال کنید، تا در اسرع وقت به درخواست شما رسیدگی گردد. (فقط پیام دهید)

کلیه حقوق این وب سایت متعلق به مرکز تخصصی روان درمانی تحلیلی مهرسای می باشد.