mimes-man-and-woman-pantomime-illustration_33099-708.jpg

پیش درآمدی بر کتاب “تئاترهای ذهن” نوشته جویس مکدوگال (۱۹۸۵) / مترجم: عادله عزتی _ حوریه رضایی

شکسپیر می گوید: “همه جهان صحنه است و ما صرفا بازیگران این صحنه ایم”.

این ابراز عقیده عمیق شکسپیر بیانگر این است که ما نمی توانیم به راحتی از نقش هایی که برایمان تعریف شده و اساس شخصیت ما را شکل داده اند فرار کنیم. هریک از ما با ورود به جهان وارد درامی از زندگی می شویم که طرح و پیرنگ آن به طرز عجیبی تکراری است.

امیدوارم استعاره تئاتر به من کمک کرده باشد تا از طبقه بندی های رایج روانپزشکی و روان تحلیلی اجتناب کنم. این اصطلاحات در مورد سمپتوم ها و علائم هستند نه در مورد افراد. نامگذاری شخصی با عنوان سایکاتیک، نوراتیک یا منحرف، تنها کمی کمک کننده است و چیز زیادی فراتر از نامگذاری عایدمان نمی کند. این نامگذاری ها برای توصیف پیچیدگی ها و ظرافت های شخصیت انسانی ناکافی است. این کار نه تنها این توهم را ایجاد می کند که ما در مورد شخصی توصیف درستی داریم، بلکه این تصور اشتباه را هم ایجاد می کند که باقی ما عاری از درام های روانی ای هستیم که در بطن این سمپتوم ها وجود دارد.

همه ما تعارضات نوروتیک و حوزه هایی هرچند کوچک از حماقت شخصی داریم.
همه ما در برابر فروپاشی سایکوسوماتیک آسیب پذیریم و همه قادریم فانتزی های منحرفانه و رویاهای ناممکن خلق کنیم. هر کدام از ما در جهان درونی مان می توانیم تعدادی شخصیت یا کرَکتر داشته باشیم که گاهی کاملا در تضاد با یکدیگر بوده و باعث تعارض و رنج روانی مان می شوند. ما تقریبا نسبت به این کرَکترها و نقش های پنهان آن ها ناآگاه هستیم، اما چه بخواهیم و چه نخواهیم این کرکترها مدام در حال جستجوی صحنه ای برای به اجرا درآوردن تراژدی ها و کمدی هایشان هستند. باوجود اینکه ما به ندرت مسئولیت این تولیدات نمایشی پنهان را می پذیریم، اما تهیه کننده و کارگردان، در روان خود ما جای دارند. در نهایت، این دنیای درونی ما با نمایش های تکرارشونده اش است که بیشتر آنچه برای ما در دنیای بیرونی اتفاق می افتد را تعیین می کند.

چه کسی نمایشنامه ها را می نویسد؟ سناریو درمورد چیست؟ و آنها کجا اجرا می شوند؟

زبان به ما می گوید که نام این نمایشنانه نویس “من” است. روانکاوی به ما آموخته است که سناریوها سالها پیش توسط یک منِ خام و کودکانه که برای زنده ماندن در دنیای بزرگسالانی که نمایش هایی کاملا متفاوت با او دارند نوشته شده است. این نمایشنامه های روانی ممکن است در تئاتر ذهن مان یا اعضای بدن ما اجرا شوند یا ممکن است در دنیای خارجی اتفاق بیفتند ، گاهی اوقات ممکن است از ذهن و بدن افراد دیگر یا حتی نهادهای اجتماعی به عنوان صحنه نمایش استفاده شود. ما همچنین قادر هستیم در مواقع استرس بیش از حد ، درام های روانی خود را از صحنه ای به صحنه دیگر تغییر دهیم.
تداعی های آزاد و شناور ، که برای کار تحلیل ضروری است، به ما این امکان را می دهند تا دریابیم که چند فرد مختلف در درون ما ادعای من بودن را دارند. در عین حال ، اگر همه باهم صحبت کنند، دشوار است که بفهمیم هریک از آنها چه می گویند آنچنان که در ذهن ناخودآگاه ما مشغول صحبت هستند.
تعداد کمی از افراد شانس این را دارند که درام زندگی شان را خودشان بنویسند. اغلب ما ترجیح می دهیم که باور داشته باشیم که بازی های سرنوشت هستیم و موظفیم وظایف ناعادلانه ای را که به ما تحمیل شده است انجام داده و خواسته های مبهمی را که نمی شناسیم اجرا کنیم، غافل از اینکه انتخاب های پنهانی هستند که تصمیمات ما را هدایت می کنند. ما به ندرت در محاسبه میزان حق انتخاب خود در گزینش پارتنر یا شغلمان موفق می شویم و از نقش هایی که ناخودآگاه ما قصد انجام آنها را دارد کاملا آگاه نیستیم. اغلب ما در زندگی خود از افراد دیگر به عنوان ابزاری استفاده می کنیم تا مشکلات گذشته مان را برطرف سازیم. تنها زمانی با عمق درد و رنج مان روبرو می شویم، که سعی می کنیم صحنه های روزمره را در صحنه نمایش اتاق روانکاوی بازسازی کنیم. آن زمان است که متوجه می شویم وقتی ما تصور می کردیم که عملکردِ کاملی داریم، چقدر نسبت به شخصیت واقعی خودمان و داستانی که دارد ناآگاه بوده ایم.

اگرچه ما در شرایط معمول اجتماعی کمتر فرصت و اجازه ای برای تداعی آزاد داریم، اما بسیاری از بیماران در برابر دعوت به “گفتن همه چیز” حتی در شرایط درمانی مقاومت می کنند. گاهی اوقات بیماران در فضای تحلیلی نیز طوری رفتار می کنند که گویی در یک رابطه اجتماعی هستند و نسبت به افکار و قضاوت های تحلیلگر بسیار نگران می شوند. در اغلب مواقع، وقتی با جنبه های کمتر شناخته شده یا غیرقابل قبول خود روبرو می شوند، از رویارویی با افکار و احساسات خود می ترسند. علاوه بر این، برخی از تحلیلگران نیز ممکن است نسبت به از دست دادن کنترل، که باعث می شود افکارشان آزادانه سرگردان شود، نگران باشند: آنها از ابهام، سردرگمی یا احساس دیوانه شدن می ترسند. این مقاومت ها به مقاومت در برابر فرآیند تحلیلی یا درمانی مشهور است و تا زمانی که تحلیل شونده احساس کند که قادر است تعارضات و پارادوکس ها را تحمل کرده و به منشا مقاومتش دست یابد، قابل احترامند.

ما وقتی آن دعوای مسخره را با همسایه جدید شروع کردیم کی بودیم؟ آنقدر مشغول درگیری با خودمان بودیم که فکر می کردیم چه جهنمی است اگر او فکر کند میتواند اتومبیل خود را روبروی خانه ما پارک کند. البته فرد تازه وارد می توانست مانند پسر عمو دیو باشد که در هشت سالگی برای زندگی با خانواده آمد، او نیمی از “راه” بازی ما را می گرفت. چه با اتومبیل های گران قیمتش، چه با اسباب بازی هایی که در همه جا پخش می کرد، ما حتی اتاق بازی خودمان را از دست داده بودیم! شاید سی سال پیش باشد ، اما دیو هنوز در میان شخصیت های درونی ما حضور دارد و ما هنوز در تلاش هستیم تا او را به یک صحنه امیدوار کننده سوق دهیم، آنچنان که بر او چیره شده و او را سر جای خودش بنشانیم.

بدین ترتیب، هر یک از تئاترهای مخفی ما، با استفاده از روش هایی که ما در کودکی کشف شان کرده ایم، با دقتی غافلگیرانه مشغول بازی نقش های گذشته مان هستند؛ همان تراژدی ها و کمدی ها با احساس های مشابه از درد و لذت. آنچه زمانی تلاش ما برای تسکین درد رنجمان در زمان تعارضات بوده، اکنون به علائمی تبدیل می شود است گویی یک فرد بزرگسال آنها را ایجاد کرده است، درحالی که آنها راه حل های کودکانه او برای حفاظت از خود در رویارویی با تعارضات بوده اند. سناریوهای روانی که در این وضعیت حاصل می شوند، ممکن است به عنوان نوروز یا اختلالات خودشیفتگی ، اعتیاد یا انحراف ، روان پریشی یا روان تنی شناخته شوند، اما اینها ناشی از نیاز آن منِ کودکانه برای محافظت از درد و رنج روانی خود است.

در صحنه روانکاوی، تئاترهای مختلف ذهنی و کرَکترهای متنوع آنها به آرامی ظهور می کنند. با شروع اعتماد آنالیزان (تحلیل شونده) به علاقه و توانایی تحلیلگر در تحمل احساسات متناقض از عشق، نفرت، ترس، عصبانیت، اضطراب و افسردگی، که در فرایند تحلیل تجربه می شوند، به خصوص وقتی تخیلاتی درباره تحلیلگر و رابطه تحلیلی ایجاد می شود، منِ فرد شروع به آشکار کردن تئاترهای مختلف روانی اش می کند تا تعارضات قدیمی بروز یافته، و امکان شناخت شخصیت های درونی توسط تحلیلگر و بیمار فراهم شود. در جریان کشف جنبه های مختلف خود، فرد ممکن است به عنوان بزرگسال، برخی ازین جنبه ها را ایده آل سازی کرده یا از برخی از آنها متنفر باشد. ابعاد دوسوگرایانه ای که افراد از گذشته با خود می آوردند، در فضای تحلیل دوباره تجربه شده و جای خود را پیدا می کنند.

با ادامه تحلیل، جنبه های زخم خورده و غم انگیز دوران کودکی، به همراه جنبه های خوشحال کننده و گاه غیرمنطقی آن، خود را نمایان می سازند، بخش هایی که بسیاری از آنها سالها پیش مدفون شده اند. همه چیزهایی که باید شنیده می شدند، درک می شدند، و احتمالاً تحسین می شدند. افراد مختلف زندگی کنونی ما نیز به این جمعیت می پیوندند و آنها نیز با چراغ هایی در دست به سناریوهای روانی ما اضافه می شوند. احساسات مثبت و منفی در مورد آنها باعث سردرگمی موقتی می شود تا اینکه به تدریج تحلیل شونده می بیند که بخش های مهم خود او چطور در این روابط نقش ایفا می کنند.

در جستجوی گذشته، باید به چهره های اساسی روان کودک رسید: والدین با ابعاد دوست داشتنی یا بخش های ترسناک و تنفرآور شان، خواهر و برادر با تمام جنبه های خواستنی یا نخواستنی شان، و دیگر شخصیت های خانوادگی که ممکن است به چندین نسل قبل برگردند، که می توانند نقش های خود را در درام انسانی فرد ایفا کنند. اسکریپت های این شخصیت های درونی در جریان تحلیل به یاد می آیند یا بازسازی می شوند. در همین حال، تولیدکنندگان و کارگردانان باید به معنای جایگاه خود در تاریخچه خانوادگی شان پی ببرند ، با این امید که قبل از عزیمت از صحنه روانکاوی ، به این نتیجه رسیده باشند که خود را شناخته و می دانند چه نقشی را برای والدین خود ایفا می کنند. در حالت بهینه، تحلیل شونده با اهداف زندگی شخصی خود و دلایل عدم موفقیت در گذشته برای دستیابی به آنها آشنا می شود.

در تجربه روانکاوی، بیماران در تداعی های آزاد خود، صدای فراموش شده گذشته و ترس و خیالات گمشده کودکی را می شنوند. بنابراین صحنه جدیدی ایجاد می شود که که آنها بتوانند درام آشکار زندگی خود را بازی کنند. چنین تجربه ای، تحلیل شونده را قادر می سازد تا با چهره های مهم گذشته اش گفتگو کند. گفتگوهایی که راه آنها در کودکی بسته شده، اکنون می توانند دوباره به یادآورده شده و بیان شوند و فهم آنها می تواند به زندگی حال و آینده فرد کمک نماید.

با ادامه ماجراجویی روانکاوی، همه کارکترهای کلاسیک کمدی انسانی، جای خود را در صحنه تحلیل می یابند. ممکن است بسیاری از وجوه پدر، خود را در صحنه نمایان کنند که در یک لحظه ایده آل و در لحظه دیگر تنفرآمیز جلوه گر شوند، در یک صحنه اغوا کننده و در صحنه بعدی اخته کننده تجربه شوند، در ابتدای تحلیل ممکن است یک سری خاطرات گیج کننده و فانتزی های متناقض با یکدیگر بالا  آیند. در همان صحنه ممکن است تصاویر پیچیده از مادر نیز زنده شوند و مانند پدر، در چندین شکل مختلف نمایان شوند؛ برای مثال تصاویری قابل ستایش یا بلعنده ، همه دان و همه توان، اغوا کننده و طرد کننده، بخشنده و دریغ کننده. و همه این ها می توانند خود را در اشکال مختلفی نمایان سازند: نوروز و انحراف، احساس گناه شکنجه آور، نارسیسیزم، شرم و احساس ناکافی بودن، جنگ برای ناممکن ها.

بنابراین ، صحنه تحلیل به “خود”های نوزادمنشانه و بزرگسالانه اجازه شناخته شدن و فهمیده شدن می دهد. در همین حال، تحلیلگر ضمنا به جای هر یک از افرادی که دنیای درونی تحلیل شونده را شکل می دهند می نشیند. ظرفیت تحلیلگر برای تحمل همه بخش های دوست داشتنی و تنفرآمیز رابطه تحلیلی بسیار ضروری است؛ زیرا تحلیلگران نیز در معرض این خطر هستند که شخصیت های درونی و سناریوهای مخفی خود را ناخواسته در جریان رابطه تحلیلی تجربه کنند و اگر این سناریوها با آنچه تحلیل شونده به فضای تحلیل می آورد تداخل کرده و به عنوان مانعی در مسیر ماجراجویی تحلیل شونده برای فهم درست سناریوهای روانی خودش نقش ایفا کند، گفتمان تحلیلی منحرف خواهد شد.

در شرایط بهینه ، ماجراجویی روانکاوی به هر یک از “من” ها اجازه می دهد جکیل و هاید خود را به وجود بیاورند [برگرفته از رمانی با نام “کیس عجیب دکتر جکیل و آقای هاید”، نوشته رابرت لوییز استیونسن که اشاره به انسانی نیمه فرشته نیمه شیطانی دارد]، و بخش های لازم و حیاتی برای هر بخش از خود را به آن اختصاص دهند. بنابراین ممکن است عشق و نفرت آشتی یابند، که در نهایت فرد قادر می شود تا پیمان صلحِ جنگ خاموش سالیان دراز را امضا کند ، جنگی که در غیر این صورت ممکن است منجر به خستگی و مرگ شود. افراد با کشف پارادوکس ها و تضادهای درونی شان، می توانند هویت منسجمی یافته و کارهای مهم شان را به انجام رسانند. گفتگوی تحلیلی، از طریق فهم گذشته و دادن معنای جدیدی به آن، بسیاری از بیماران را قادر می سازد تا استعدادهای رها شده خویش را از سر گرفته، ظرفیت خود را برای تفکر و احساس افزایش دهند، و چنین افکار و احساساتی را بدون ترس کشف کنند.

سرانجام ممکن است صحت سناریوهای بازسازی شده و کارکترهای زنده شده از تئاترهای مختلف ذهنی که در صحنه تحلیل بالا آمده اند، زیر سوال برود. زیرا این “حقایق” به شکلی دیالکتیکی ، خارج از حافظه و فانتزی ساخته می شوند و دنیایی درونی فرد را ایجاد می کنند که در آن هر یک از “من” ها فضای بیشتری برای حرکت پیدا می کند و معنایی را ایجاد می کند که تا پیش از آن وجود نداشت. وقتی تحلیل شونده از نقش قربانی بدبخت شرایط غیرقابل کنترل کنونی و گذشته غیرقابل تغییر بیرون بیاید، دیگر محکوم به تکرار سناریوهای قدیمی ، تحمل همان شکست های قدیمی و تجربه کردن همه آن چالش ها با همان اضطراب آشنا و قدیمی و ناامیدی ناشی از آن نیست. “حقیقت” تأیید و شناخت جایگاه واقعی شخص در نظام انسانی ، جنسی و اجتماعی است؛ این امر شامل پذیرش نقاط قوت و ناکامی های خودِ شخص و همچنین دیگران است. برای اکثر افراد، تجربه روان درمانی تنها راه برای فرار از تکرار اجباری سناریوهایی است که با تکرارشان، تنها درد و ناامیدی را به ارمغان می آورند.

برای فهم آشفتگی هایی که در بدن ظاهر می شود نیز باید به نحوه نمایش تئاترهای روانی از طریق بدن تمرکز کرد. کاراکتر های صحنه روانکاوی به عنوان موجوداتی عجیب و غریب، به شکل “موضاعات بدنی” ظاهر می شوند. این بازیگران با نقش های برجسته شان، ظرفیت کلامی محدودی دارند؛ در نتیجه، تمایل دارند با استفاده از حرکات یا جابجایی های ناگهانی جسمی مانند اشک یا لرزش ، توجه ما را به خود را جلب کنند. این بازیگران، بیشتر از نیازهای ارتباطی، نیازهای تخلیه انرژی دارند. روان هر فرد، تعدادی از این کاراکتر های باستانی را در شکاف های فضای ذهنی خود پنهان می سازد که تمایل دارند در مواقعی که بقیه مخازن روانی از کار بیفتد، روی صحنه بیایند.

اجازه دهید قدری دقیق تر به این سناریوهای سرکوب شده بپردازیم؛ سناریوهایی که تنها سمپتوم ها و علائم آنها پیداست. تمام درام ها، غم انگیز یا طنزآمیز، مبارزات فرد را در رویارویی با نیروهای غریزی خشونت باری آشکار می کنند که در شرایطی که او کمترین پشتیبانی برای حل این تعارض ها داشته است بروز یافته اند. تحت تأثیر طوفان های عشق و نفرت ، ما به دنبال ایجاد لذت، اغوا کردن، یا تنبیه و آسیب زدن به افراد نزدیکمان هستیم. از کودکی به بعد همه ما باید با دو جنبه اساسی واقعیت بیرونی سازش کنیم: ممنوعیت ها و غیرممکن ها. اینها چارچوب هایی غیرقابل تغییر هستند که هویت شخصی ما از آن ها ساخته می شود. هریک از ما سعی در یافتن راه حل هایی داریم که به برآورده شدن نیازهای ممنوعه و خواسته های خودشیفته وار و غیرممکن ما کمک کند
سازگاری با خواسته های ممنوعه و غیرممکن در هر صورت به یک روند عزاداری نیاز دارد، اما فرد درعین حال، به خاطر همه آنچه را که از دست می دهد، پاداش می یابد. امتناع از میل غیرممکن برای یکی شدن یا کنترل همه جانبه دیگران، منجر به احساس ارزشمند هویت فردی می شود. (این امر می تواند به عنوان سدی در برابر فروپاشی خودشیفته وار یا روان پریشانه عمل کند.) پاداش این واقعیت که هرگز کسی در هر دو جنس قرار نمی گیرد و یا والدین خود را به لحاظ جنسی در اختیار نخواهد داشت، با هدیه میل جنسی و وعده تحقق در آینده پاداش می یابد (عدم موفقیت در این امر فرد را برای حل مشکلات نوروتیک محدود کرده یا منجر به گزینش راه حل های همجنس گرایانه به منظور نجات جنسیت خود می شود). پذیرش پایان اجتناب ناپذیر زندگی، به زندگی کردن فوریت می بخشد و برای بسیاری از افراد منجر به این آرزو می شود که تا زنده هستند چیزی از خود را در جریان زندگی ایجاد کرده و گسترش دهند – فرزندان ، آثار هنری ، پروژه هایی از هر نوع. (عدم موفقیت در این حوزه مهم ممکن است منجر به از بین رفتن زندگی ، همراه با افسردگی شدید ، کناره گیری اوتیستیک از دنیای دیگران یا افزایش آسیب پذیری روانی شود).

شکنندگی های ذاتی شکست در مواجهه با امر ممنوعه یا غیر ممکن، می تواند گاه به دلیل تأثیرات مسائل ناخودآگاه والدین و گاه به دلیل شکنندگی ذاتی در برخی کودکان خاص است. درام های درونی والدین، ممکن است آنها را به سمت استفاده از فرزندانشان – بدن و یا ذهن فرزندانشان – در جهت تسویه حساب با گذشته سوق دهد و یا آنها را مجاب کند که از فرزندانشان برای اصلاح تصاویر خودشیفتگی خوداستفاده کنند، که احتمالاً آسیب های جبران ناپذیری بر زندگی انسانی آنها وارد خواهد کرد. زیرا این والدین هستند که به فرزندان شان تعریفی از “خود” را می بخشند ، همچنین والدین هستند که به فرزندشان توانایی لذت بردن از فردیتش، مردانگی و زنانگی اش و حق لذت بردن از همه جوانب زندگی بزرگسالان اش را می دهند.

تعارض ها، کارکترهای گذشته و همچنین “خود”های مختلف کودکانه و بزرگسالانه ما، عناصر اساسی هستند که سناریوهای پنهانی ما را تشکیل می دهند.در واقع روان ما دائما به دنبال قبول این توهم است که وقتی می گوید من، آن را واقعا می شناسد. در حالی که این شناخت شاهکاری است که به تخیل و خلاقیت نیاز دارد و “من” در واقع همان خالقِ خلاق و تخیل کننده است.

در نهایت باید گفت، این ویژگی معمول بشر است که در تضاد مداوم بین ماهیت نیازهای غریزی اش و تلاش برای در نظر گرفتن خواسته ها و تعارض های های دیگران است. بنابراین، بعضی از افراد راه حل هایی را میابند که آنها را از تحلیل بی نیاز می کند. آنها از تئاترهای روانی خود به شکلی استفاده می کنند که به طور مناسب با تعارض های اجتناب ناپذیر گذشته مصالحه کرده و به خلق رویاهای شفابخش و گاه خلق آثار والای هنری منجر می شود. این افراد می دانند که زندگی علیرغم درد و رنجی که دارد، یک ماجراجویی خلاق و مداوم در همه سنین است. از طرف دیگر ، افرادی هستند که پیرنگ داستان و بازیگران آن را در تئاتر درونی خود بی تحرک و بی صدا کرده اند و اجازه نمی دهند هیچ کاری به جز چکش زدن بر روی دیوارهای ذهن شان داشته باشند، اینجا به ارزش کلام سارتر پی می بریم که می گوید: “اگر می خواهید شخصیت های شما زندگی کنند ، آنها را آزاد کنید”. (1965 ، ص 37)

دانلود متن اصلی 

دانلود کتاب تئاترهای ذهن

*کپی تنها با ذکر منبع و ارجاع به سایت مجاز است.


3 دیدگاه

  • steppenwolf

    اردیبهشت ۱۲, ۱۴۰۰ در ۴:۰۱ ب٫ظ

    سلام وقتتون بخیر … سپاس بابت مطالب ارزشمندی که در سایتتون قرار میدید.
    در بخش هایی از متن از واژۀ ” نوروز ” استفاده کردید ، مثل جملۀ زیر :
    «ممکن است به عنوان نوروز یا اختلالات خودشیفتگی ، اعتیاد یا انحراف ، روان پریشی یا روان تنی شناخته شوند، اما اینها ناشی از نیاز آن منِ کودکانه برای محافظت از درد و رنج روانی خود است.»
    میشه لطف کنید و دربارۀ معنای واژۀ نوروز در متن بیشتر توضیح بدید. سپاسگزارم.

    پاسخ

    • دکتر عادله عزتی

      اردیبهشت ۱۷, ۱۴۰۰ در ۵:۳۵ ب٫ظ

      واژه نوروز به معنای روان رنجوری است. روان رنجوری به سطوحی از آسیب های شخصیتی اشاره دارد که ناشی از تعارضات ادیپال بوده و فرد از دفاع های نسبتا سطح بالاتر و پخته تری نسبت به اختلالات شدید تر استفاده می کند. موضوع مهم این است که فرد نوروتیک یا روانرنجور، در حیطه های تعارض آمیز، از دفاع ها به صورت خشک و کلیشه ای استفاده می کند و این موضوع سازگاری او را در حیطه های تعارض برانگیز کاهش داده و منجر به اضطراب و اشکال در عملکرد روزمره اش می شود. در برابر روان روجوری، سطوح مرزی و سایکوتیک شخصیت وجود دارند که تعارضات محوری آن ها پیش ادیپال بوده و آسیب های عمیق تری دارند. این افراد برای کاهش اضطراب و حفظ یکپارچگی روانی شان، از دفاع های ناپخته تر و با خشکی بیشتری استفاده می کنند که اغلب به تحریف واقعیت بیرونی می انجامد. البته طبق برخی نظریات معاصر، مانند دیدگاه بیون، همه افراد بخش های نوروتیک و سایکوتیک را در ساختار روانی شان دارند و تفاوت در این است که کدام بخش در ساختار روانی آنها غالب است. طبق این نظریات، هدف روانکاوی این است که دسترسی فرد به بخش های سایکوتیک ذهنش بیشتر شده و بتواند با رویاپردازی و پردازش آنها، این بخش ها را درون ساختار روانی خود یکپارچه ساخته و ظرفیت تحمل روانی را برای دربرگیری آنها بالا ببرد تا بتواند به صورت سازنده و خلاقانه ای از آنها استفاده نماید.

      پاسخ

      • steppenwolf

        خرداد ۲, ۱۴۰۰ در ۸:۴۴ ق٫ظ

        سپاس از پاسخ تون بسیار مفید بود

        پاسخ

پاسخ دادن

آدرس ایمیل شما منتشر نمی شود. فیلدهای ضروری نشانه گذاری شده اند *

4 × 1 =


پذیرش مراجع

جهت دریافت وقت روان درمانی با متخصصین مرکز روان تحلیلی مهرسای (درمان حضوری برای مراجعین تهرانی و درمان غیرحضوری از طریق اسکایپ یا واتس اپ برای مراجعین شهرستانی و مراجعین خارج از ایران)، می توانید به شماره واتس اپ زیر پیام دهید و مشخصات خود را به همراه علت مراجعه ارسال کنید، تا در اسرع وقت به درخواست شما رسیدگی گردد. (فقط پیام دهید)

کلیه حقوق این وب سایت متعلق به مرکز تخصصی روان درمانی تحلیلی مهرسای می باشد.