بیوگرافی و اندیشه های اتو فریدمن کرنبرگ/ گردآورنده: یاسمن همتیان                                                                                                              

اتو فریدمن کرنبرگ، روانکاو و استاد روانپزشکی در کالج پزشکی ویل کورنل[1] است. او بیشتر به خاطر نظریه های روانکاوانه اش در مورد سازمان شخصیت مرزی و آسیب شناسی خودشیفتگی شهرت دارد. علاوه بر این، کار عمده او در ادغام روان‌شناسی ایگو پس از جنگ (که عمدتاً در ایالات متحده و بریتانیا توسعه یافت) با دیدگاه‌های کلاینی و دیگر دیدگاه های روابط ابژه (که عمدتاً در بریتانیا و آمریکای جنوبی توسعه یافته بود) بود. نوشته های یکپارچه او در توسعه روابط ابژه مدرن نقش محوری داشت، نظریه ای از ذهن که شاید بیشترین پذیرش را در میان روانکاوان مدرن داشته باشد.

بیوگرافی

وی در وین به دنیا آمد و خانواده اش در سال 1939 از آلمان نازی گریختند و به شیلی مهاجرت کردند. او زیست شناسی و پزشکی و سپس روانپزشکی و روانکاوی را در انجمن روانکاوی شیلی[2] خواند. او برای اولین بار در سال 1959 با کمک هزینه تحصیلی بنیاد راکفلر به ایالات متحده آمد تا با جروم فرانک در بیمارستان جانز هاپکینز[3] به مطالعه روان درمانی بپردازد. در سال 1961 با پیوستن به بیمارستان منینگر مموریال[4] به ایالات متحده مهاجرت کرد. ، بعداً تا سال 1965 مدیر بیمارستان شد. او سوپروایزر و تحلیلگر آموزش دیده موسسه روانکاوی توپکا[5] و مدیر پروژه تحقیقاتی روان درمانی بنیاد منینگر بود. در طول این مدت، بینش همکارش هرمان وان دروالس[6] در افزایش آگاهی و علاقه کرنبرگ به شخصیت های خودشیفته کمک کرد.

در سال 1973 به نیویورک نقل مکان کرد و در آنجا مدیر خدمات کلینیکی عمومی موسسه روانپزشکی ایالت نیویورک[7] بود. در سال 1974 او به عنوان استاد روانپزشکی بالینی در کالج پزشکان و جراحان دانشگاه کلمبیا[8] و تحلیلگر آموزش دیده و سوپروایزر در مرکز آموزش و تحقیقات روانکاوی دانشگاه کلمبیا[9] منصوب شد. در سال 1976 به عنوان استاد روانپزشکی در دانشگاه کرنل و مدیر موسسه اختلالات شخصیتی بیمارستان نیویورک-مرکز پزشکی کورنل منصوب شد. او از سال 1997 تا 2001 رئیس انجمن بین المللی روانکاوی بود.

مشارکت های اصلی او در زمینه های خودشیفتگی، نظریه روابط ابژه و اختلالات شخصیت بوده است. او یک چارچوب جدید و مفید برای هماهنگی اختلالات شخصیت در ابعاد سازماندهی ساختاری و شدت ایجاد کرد. او در سال 1972 جایزه هاینز هارتمن از انجمن و مؤسسه روانکاوی نیویورک، در سال 1975 جایزه ادوارد استرکر از بیمارستان پنسیلوانیا، در سال 1981 جایزه شایستگی جورج ای. دانیلز از انجمن پزشکی روانکاوی را دریافت کرد.

روان درمانی متمرکز بر انتقال

اتو کرنبرگ فرم فشرده ای از روان درمانی روانکاوانه به نام روان درمانی متمرکز بر انتقال (TFP) را طراحی کرد که برای بیماران سازمان شخصیت مرزی (BPO)  مناسب است. بیماران BPO به‌عنوان تجربه کننده «شکاف» بین عاطفه و تفکر خود توصیف می‌شوند و هدف درمانی مورد نظر ادغام بخش‌های جداشده از خود و بازنمایی های ابژه است.

TFP مستلزم دو تا سه جلسه 45 یا 50 دقیقه ای در هفته است. این دیدگاه فرد را دارای بازنمایی‌های درونی ناسازگار و متناقض از خود و دیگران مهم می‌داند که بار عاطفی دارند. دفاع در برابر این روابط ابژه درونی شده متناقض، پخش شدگی هویت نامیده می شود و منجر به اختلال در روابط با دیگران و با خود می شود. ادراک تحریف شده از خود، دیگران و عواطف مرتبط با آن در ارتباط با درمانگر (انتقال) کانون درمان هستند. تفسیر مستمر این ادراکات تحریف شده مکانیسم تغییر در نظر گرفته می شود.

بیماران مناسب

کرنبرگ TFP را بخصوص برای بیماران BPO طراحی کرد. در این مدل این بیماران از پخش شدگی هویت، عملیات دفاعی ابتدایی و آزمون واقعیت بی ثبات رنج می برند.

پخش شدگی هویت ناشی از روابط ابژه بیمارگونه است و شامل ویژگی های شخصیتی متناقض، ناپیوستگی خود و روابط ابژه بسیار ایده آل یا بی ارزش می شود. عملیات دفاعی که اغلب توسط بیماران BPO اعمال می شود عبارتند از جداسازی، انکار، همانندسازی فرافکن، ایده آل سازی و بی ارزش سازی ابتدایی و همه توانی. آزمون واقعیت به طور منفی تحت تأثیر مکانیسم‌های دفاعی اولیه قرار می‌گیرد زیرا درک فرد از خود و دیگران را تغییر می‌دهد.

اهداف TFP

اهداف اصلی TFP عبارتند از: کنترل رفتاری بهتر، افزایش تنظیم عاطفه، روابط صمیمی تر و لذت بخش تر و توانایی پیگیری اهداف زندگی.اعتقاد بر این است که این امر از طریق رشد بازنمایی های یکپارچه از خود و دیگران، اصلاح عملیات دفاعی ابتدایی و حل پخش شدگی هویت که تکه تکه شدن دنیای بازنمایی درونی بیمار را تداوم می بخشد، محقق می شود. برای انجام این کار، بازنمایی های درونی با بار عاطفی مراجع از روابط قبلی به طور پیوسته به گونه ای تفسیر می شود که درمانگر در رابطه درمانی، یعنی انتقال، از آنها آگاه می شود. تکنیک های شفاف سازی، رویارویی، و تفسیر در رابطه انتقالی در حال تکامل بین بیمار و درمانگر استفاده می شود.

روش درمان
قرارداد

درمان با ایجاد قرارداد درمان آغاز می‌شود، که شامل دستورالعمل‌های کلی است که برای همه مراجعان اعمال می‌شود و موارد خاصی که از حوزه مشکل‌دار هر مراجع ایجاد می‌شود که می‌تواند در پیشرفت درمان اختلال ایجاد کند. این قرارداد همچنین شامل مسئولیت های درمانگر است. مراجعه کننده و درمانگر باید قبل از ادامه درمان، با محتوای قرارداد درمان موافقت کنند.

فرایند درمانی

TFP شامل سه مرحله زیر است:

الف) تشخیص توصیفی یک رابطه ابژه درونی شده خاص در انتقال

ب) تشخیص مفصل بازنمایی خود و ابژ] متناظر در انتقال و اجرای آنها در انتقال/مقابل انتقال

ج) ادغام بازنمایی‌های منشعب از خود، که منجر به احساس یکپارچه از خود و دیگران می‌شود که پخش شدگی هویت را حل می‌کند.

در طول سال اول درمان، TFP بر سلسله مراتبی از مسائل تمرکز دارد:

-مهار رفتارهای خودکشی و خود تخریبی

-راه های مختلف از بین بردن درمان ها

-شناسایی و تکرار رشد الگوهای رابطه‌ای ابژه غالب (از عواطف و بازنمایی‌های ادغام نشده و تمایز نیافته از خود و دیگران تا یک کل منسجم‌تر).

مکانیزم تغییر

مکانیزم های تغییر در TFP، مکانیسم‌های فرضی تغییر از نظریه سازمان‌دهی شخصیت مرزی کرنبرگ مبتنی بر رشد نشأت می‌گیرد که بر حسب عواطف و بازنمایی‌های یکپارچه و تمایز نیافته از خود و دیگران مفهوم‌سازی شده است. بازنمایی های جزئی از خود و دیگری با یک عاطفه در واحدهای ذهنی به نام زوج های رابطه ابژه جفت و مرتبط می شوند. این زوج ها عناصر ساختار روانی هستند. در آسیب شناسی مرزی، فقدان یکپارچگی دوتایی روابط ابژه درونی با ساختار روانشناختی «پخش شدگی» منطبق است که در آن بازنمایی های کاملاً منفی از بازنمایی های مثبت ایده آل از خود و دیگران جدا/تفکیک می شوند (در نظر گرفتن افراد به عنوان همه خوب یا همه بد). . مکانیسم کلی احتمالی تغییر در بیماران تحت درمان با TFP، ادغام این حالات عاطفه قطبی شده و بازنمایی خود و دیگران در یک کل منسجم تر است.

نظریه خودشیفتگی

به عقیده کرنبرگ، خود یک ساختار درون روانی است که بازنمایی های خود متعدد تشکیل شده است. این یک خود واقع بینانه است که هم خودانگاره های خوب و هم بد را ادغام می کند. به این معنا که خود ساختاری را تشکیل می‌دهد که مؤلفه‌های سرمایه‌گذاری شده به صورت لیبیدینال و پرخاشگرانه را ترکیب می‌کند. کرنبرگ خودشیفتگی عادی را به عنوان سرمایه‌گذاری لیبیدویی خود تعریف می‌کند. با این حال، باید تاکید کرد که این سرمایه‌گذاری لیبیدویی خود، صرفاً از یک منبع غریزی انرژی لیبیدویی ناشی نمی‌شود. برعکس، از چندین رابطه بین خود و سایر ساختارهای درون روانی، مانند ایگو سوپرایگو و اید سرچشمه می گیرد.

انواع خودشیفتگی

خودشیفتگی عادی بزرگسالان

این نوع از خودشیفتگی یک عزت نفس طبیعی است که بر اساس ساختارهای عادی خود است. فرد بازنمایی کامل از اشیاء را درون خود وارد کرده است، روابط ابژه ای پایدار و یک نظام اخلاقی محکم دارد. سوپرایگو کاملاً رشد یافته و فردی شده است.

خودشیفتگی عادی نوزادی

تنظیم عزت نفس از طریق رضایت های مربوط به سن اتفاق می افتد، که شامل یا متضمن یک سیستم عادی کودکی از ارزش ها، خواسته ها یا ممنوعیت ها است.

خودشیفتگی پاتالوژیک

سه زیرگروه

الف) بازگشت به تنظیم عزت نفس کودکان: ایگوی ایده آل تحت سلطه خواسته ها، ارزش ها و ممنوعیت های کودکانه است. تنظیم عزت نفس بیش از حد وابسته به بیان یا دفاع در برابر لذت های کودکانه است که در بزرگسالی کنار گذاشته می شود. این خفیف ترین نوع آسیب شناسی خودشیفتگی است

ب) انتخاب شیء نارسیسیستیک: این نوع شدیدتر از نوع اول اما نادرتر است. بازنمایی خود کودک بر روی یک ابژه بازنمایی می شود و سپس از طریق همان ابژه همانندسازی می شود. بنابراین، یک ارتباط لیبیدویی ایجاد می شود که در آن کارکردهای خود و ابژه جایگزین شده است.

ج)اختلال شخصیت خودشیفتگی: این نوع با خودشیفتگی عادی بزرگسالان و واپسروی به خودشیفتگی عادی نوزادی متفاوت است. شدیدترین نوع است و برای روانکاوی مناسب است.

از نظر کرنبرگ، شخصیت‌های خودشیفته هم از خودشیفتگی عادی بزرگسالان و هم از تثبیت یا واپسروی به خودشیفتگی عادی نوزادان متمایز می‌شوند. تثبیت در مرحله ابتدایی رشد یا عدم رشد ساختارهای درون روانی خاص برای توضیح ویژگی های شخصیت های خودشیفته کافی نیست. آن ویژگی ها (از طریق فرآیند تمایز پاتالوژیک و ادغام ساختارهای ایگو و سوپرایگو) پیامد روابط ابژه پاتالوژیک هستند. خودشیفتگی بیمارگونه صرفاً سرمایه‌گذاری لیبیدویی بر خود نیست، بلکه بر یک ساختار خود پاتالوژیک و توسعه نیافته است. این ساختار پاتالوژیک بازنمایی کننده دفاعی در برابر تصاویر اولیه از خود و ابژه می باشند که یا به صورت لیبیدینال یا پرخاشگرانه سرمایه‌گذاری شده است. فرآیند روانکاوی روابط ابژه، تعارضات و دفاع ها ابتدایی را بر سطح می‌آورد که نمونه‌ای از مراحل رشدی قبل از ثبات ابژه است.

مدل رشدی کرنبرگ

یکی از مشارکت‌های اصلی کرنبرگ، مدل رشد او است. این مدل بر اساس وظایف رشدی است که فرد باید انجام دهد تا روابط سالم ایجاد کند. هنگامی که فرد نتواند یک وظیفه رشدی خاص را انجام دهد، این به افزایش خطر ابتلا به آسیب شناسی های روانی خاص منجر می شود. در نتیجه شکست در اولین تکلیف رشدی، که شفاف سازی روانی خود و دیگران است، خطر ابتلا به انواع روان پریشی را افزایش می دهد. انجام ندادن وظیفه دوم (غلبه بر جدایی) منجر به افزایش خطر ابتلا به اختلال شخصیت مرزی می شود.

علاوه بر این، مدل رشد او شامل دیدگاه کرنبرگ در مورد رانه ها است که در آن با فروید تفاوت دارد. واضح است که کرنبرگ از ملانی کلاین الهام گرفته است که مدل او عمدتاً از وضعیت پارانوئید-اسکیزوئید و موقعیت افسردگی استفاده می کند.

اولین ماه ها

کرنبرگ نوزاد را در ماه‌های اول زندگی‌اش می‌دید که در تلاش است تا تجربه‌اش را بر اساس ظرفیت عاطفی این تجربه مرتب کند. نوزاد بین دو حالت عاطفی مختلف به جلو و عقب حرکت می کند. یک حالت لذت بخش و خوشایند و حالت دیگر ناخوشایند، دردناک و ناکام کننده است. صرف نظر از اینکه فرد در کدام حالت  است، هیچ تمایزی بین خود و دیگری قائل نیست.

وظایف رشدی
اولین وظیفه رشدی: شفاف سازی روانی خود و دیگری

اولین وظیفه رشدی این است که بتوانیم بین خود و دیگری تمایز قائل شویم. هنگامی که این وظیفه انجام نمی شود، نمی توان احساس قابل اعتمادی از خود به عنوان مجزا و متمایز ایجاد کرد، زیرا نمی تواند بین تجربه خود و تجربه دیگران تمایزی قائل شود. فرض بر این است که این شکست مقدمه اصلی همه حالات روان پریشی است. در علائم اسکیزوفرنی (توهم، هذیان، تکه تکه شدن روان) می توان عدم توانایی تفکیک بین دنیای درونی و بیرونی، تجربه خود و دیگری، ذهن خود و ذهن دیگری را مشاهده کرد.

وظایف رشدی ثانویه: غلبه بر جداسازی

دومین وظیفه رشدی غلبه بر جداسازی است. هنگامی که اولین وظیفه رشدی انجام می شود، فرد می تواند بین تصاویر خود و تصاویر ابژه تمایز قائل شود. با این حال، این تصاویر به طور عاطفی از هم جدا می مانند. تصاویر دوست داشتنی از خود و تصاویر ابژه های خوب توسط عواطف مثبت یا عواطف لیبیدویی در کنار هم قرار می گیرند. تصاویر نفرت انگیز از خود و تصاویر بد و ناامید کننده ابژه ها توسط تأثیرات منفی یا پرخاشگرانه کنار هم قرار می گیرند. خوب از بد جدا می شود. تکلیف رشدی زمانی انجام می شود که کودک بتواند اشیا را به عنوان “کل” ببیند، به این معنی که کودک می تواند اشیا را هم خوب و هم بد ببیند. در کنار دیدن اشیاء «کل»، از کودک خواسته می شود که خود را دوست داشتنی و متنفر و در عین حال خوب و بد ببیند. وقتی کسی نتواند این وظیفه رشدی دوم را انجام دهد، منجر به آسیب شناسی مرزی می شود، به این معنی که اشیا یا خود را نمی توان هم خوب و هم بد دید. چیزی خوب است یا بد است، اما هر دو تأثیر نمی توانند در یک شی با هم باشند.

مراحل رشدی

مدل رشد خود و ابژه کرنبرگ بر پنج مرحله استوار است که رشد واحدهای روابط شی درونی شده را مشخص می کند، که برخی از آنها در مرحله رسوب[10] شروع به انجام می کنند. مراحل ثابت نیستند، بلکه روان هستند:

مرحله یک (0 تا 1 ماهگی) اوتیستیک نرمال: این مرحله با بازنمایی های خود-ابژه تمایز نیافته مشخص می شود. این مرحله با تصور مالر، پاین و برگمن از اوتیسم برابر است.

مرحله دو (2 الی 6-8 ماهگی) همزیستی نرمال: در ابتدای این مرحله کودک قادر به ادغام ظرفیت های عاطفی متضاد نیست. بازنمایی‌های سرمایه‌گذاری شده لیبیدویی و سرمایه‌گذاری پرخاشگرانه به شدت به بازنمایی خود-ابژه «خوب» و بازنمایی خود-ابژه «بد» تقسیم می‌شوند.

مرحله سه (6-8 ماه الی 18-36 ماهگی) تمایز خود از روابط ابژه ای: در این مرحله بازنمایی خود-ابژه «خوب» به خود «خوب» و ابژه «خوب» متمایز می شود و اندکی پس از آن بازنمایی خود-ابژه «بد» به خود «بد» و ابژه «بد» متمایز می شود. ناکامی کودک در تمایز قائل شدن بین خود و دیگران منجر به یک سازمان شخصیت روان پریشی می شود. کسی که در انجام اولین وظیفه رشدی شکست خورده است و در مرحله دوم گیر کرده است. اگرچه در این مرحله تمایز بین خود و شیء صورت گرفته است، بازنمایی های خود و شیء خوب و بد به شدت از طریق مکانیسم جداسازی جدا می شوند تا رابطه ایده آل و خوب با مادر در برابر آلودگی به بازنمایی های بد خود و بازنمایی های بد او محافظت شود.

مرحله چهارم (36 ماهگی تا مرحله ادیپ) ادغام بازنمایی های خود و ابژه: در طی این مرحله، بازنمایی‌های خود و ابژه «خوب» (سرمایه گذاری شده لیبیدویی) و «بد» (سرمایه‌گذاری شده پرخشگرانه) در یک سیستم خود معین و یک بازنمایی ابژه کل ادغام می‌شوند. فرد می تواند این امکان را درک کند که خود یا دیگری دارای ویژگی های مثبت و منفی باشد. شکست این منجر به یک سازمان شخصیت مرزی می شود. کسی که در انجام وظیفه رشدی دوم شکست خورده است و در مرحله سوم گیر کرده است. در نتیجه، خود و ابژه خوب همچنان باید با تقسیم خوب و بد از پرخاشگری محافظت شود.

مرحله پنجم (تثبیت ایگو و سوپرایگو ادغام شده): در این مرحله ایگو، سوپرایگو و اید در ساختارهای درون روانی مشخصی ادغام می شوند. با انجام موفقیت آمیز تمام وظایف رشدی، کودک یک سازمان شخصیت روان رنجور را ایجاد کرده است که قوی ترین ساختار شخصیتی است.

دیدگاه کرنبرگ در مورد رانه ها

برخلاف دیدگاه فروید، بر اساس نظر کرنبرگ، رانه ها ذاتی نیستند. رانه های لیبیدینال و پرخاشگرانه شکل می گیرند و در طول زمان با تجربه تعامل با دیگران رشد می کنند. عواطف خوب و بد کودک تثبیت می شود و به رانه های لیبیدینال و پرخاشگرانه شکل می گیرد. تعاملات خوب و لذت بخش با دیگران، به مرور زمان، به یک انگیزه لذت جویانه (لیبیدویی) تبدیل می شود. به همین ترتیب، تعاملات بد، رضایت‌بخش و ناامیدکننده با دیگران، در طول زمان به یک رانه مخرب (پرخاشگرانه) تبدیل می‌شود.

 

* این متن توسط تیم ترجمه و تالیف مجموعه روان تحلیلی مهرسای، و با هدف تسهیل دسترسی علاقمندان به منابع مهم روان تحلیلی، ترجمه و ویراستاری شده است. لازم به ذکر است برای ترجمه و ویراستاری این متون زمان و انرژی زیادی صرف شده؛ لذا خواهشمندیم از این متون صرفا جهت مطالعه شخصی استفاده نمایید. در صورت الزام برای استفاده از مطالب، ذکر نام مترجم و ویراستار و ارجاع به وبسایت مهرسای، ضروری است.

 

پانویس ها:

[1]  Weill Cornell Medical College

[2] Chilean Psychoanalytic Society

[3] Johns Hopkins Hospital

[4] C.F. Menninger Memorial Hospital

[5] Topeka Institute for Psychoanalysis

[6] Herman van der Waals

[7] New York State Psychiatric Institute

[8] College of Physicians and Surgeons of Columbia University

[9] Columbia University Center for Psychoanalytic Training and Research

[10] precipitating