روانکاوی چیست؟ ریشه ها و شاخه ها

وقتی صحبت از روانکاوی می شود ناگزیر ذهن ها به سمت زیگموند فروید، بنیانگذار آن سوق می یابد. کسی که برای نخستین بار از خودآگاه کردن محتوای ناخودآگاه سخن گفت و درمان از طریق صحبت را بنیان گذاشت. هرچند روانکاوی خیلی بیشتر از درمان از طریق صحبت است و بیشتر به رابطه ای شفا بخش اشاره دارد که از طریق تکنیک ها و اصول خاصی به بازسازی شخصیت می پردازد.

با وجود گسترش روزافزون مرزهای روانکاوی، و پیدایش نظریه پردازان فوق العاده ای که این حرفه را گسترش داده و چشم انداز های جدید و ثمربخشی برای آن به ما نشان داده اند، روانکاوی در نگاه عمومی در فروید و نظریات او ختم شده و بجز دانشجویان روانکاوی، کمتر کسی آن را فراتر از نظریات فروید می شناسد. آنچه درمورد این رویکرد گسترده و به حق ثمربخش مغفول مانده است، مسیری است که روانکاوی پس از فروید طی کرده و اکنون در جایی ایستاده است که علیرغم تعهد و احترام به بنیانگذارش، چشم اندازی متفاوت و اغلب اثربخش تر از روزهای نخست حیاتش ارائه می دهد و به ابعاد گسترده تری از وجود انسان چراغ می افکند.

روانکاوانی مانند ملانی کلاین، آنا فروید، وینی کات، کوهات، لاکان، فیربیرن و … توانسته اند تقریرهای متفاوتی از روانکاوی به ما ارائه داده و مرزهای آن را بگسترانند. اکنون روانکاوی در جایی ایستاده که به جرأت می توان گفت سرمایه ای عظیم از تفکرات و نظریه پردازی های عمیق، کارآمد و اثربخش را در پشت سر خود دارد که هرکدام مسیری منحصر به فرد و گسترده را در پیش روی ما می گستراند.

تمامی نظریات روانکاوی، سودای تبیین چگونگی تأثیر دنیای درونی بیمار بر تجربه ی او از دنیای بیرونی و روابط و مسایلی که او در حال حاضر با آنها درگیر است را دارند. اما نقاط تمرکز و تأکید متفاوت آنها منجر به بروز مکاتب نظری متفاوت در روانکاوی شده است.

اگر بخواهیم تصویری کلی از روند گسترش روانکاوی داشته باشیم، باید نگاهی کلی به مسیری که روانکاوی پس از فروید طی کرده است بیاندازیم. پس از فروید، خوانش های متفاوتی از نظریات و ایده های بنیادین او در بین روانکاوان شکل گرفت و همین خوانش های متفاوت، به ایجاد مکاتب مختلف در روانکاوی انجامید. مکاتبی که با پررنگ کردن بخشی از نظریات فروید و مفهوم بندی مجدد آن، دیدی تازه و منحصر به فرد از روانکاوی ارائه کردند.

برای مثال می توانیم به جریانی که پس از فروید در بریتانیا شکل گرفت اشاره کنیم. این جریان منجر به بروز سه مکتب متفاوت گردید؛ گروهی که تابع خوانش آنافروید از آراء و عقاید پدرش بودند؛ این گروه با تأکید بر اهمیت کارکردهای ایگو و مکانیسم های دفاعی در شکل گیری شخصیت و فرمولبندی اختلالات، از دیگر متفکران منفک می شدند. این مکتب روانشناسان ایگو را در خود جای داده است. گروه دیگر، روانکاوانی بودند که متأثر از خوانش ملانی کلاین از آثار فروید بودند. این گروه بر اهمیت مرحله ی پیش ادیپی و روابط موضوعی اولیه تأکید داشتند. اگر بخواهیم روانکاوانی را که تحت تأثیر نظریات کلاین قرار داشتند را برشماریم باید به کارهای اوتوکرنبرگ، هربرت روزنفلد، ویلفرد بیون، دونالد ملترز، و با کمی اغماض ژاک لاکان اشاره کرد.

مکتب دیگری که به عنوان مکتب مستقل (Independent) یا میدل گروپ (Middle Group)  شناخته می شود، مربوط به گروهی از نظریه پردازان است که خود را متعلق به هیچ یک از مکاتب فوق نمی دانند. طرفداران این مکتب معتقدند که انگیزه ی بنیادین بشر بیشتر جستجوی ارتباط با موضوع (Object-Seeking) است تا ارضای سائق ها!

این گروه بیشتر به اهمیت کاربست نظریات روانکاوی و کارآیی آن در عمل تأکید دارند تا جنبه ی نظری آن. از بین کسانی که متعلق به مکتب میدل گروپ هستند می توان به رونالد فیربیرن، دونالد وینیکات و پائولا هیمن ( که از مکتب کلاین جدا شدند)، الا فریمن شارپ، سیلوا پاین، مایکل بایلینت، مایکل فولکز  و احتمالا توماس آگدن اشاره کرد.

مکتب میدل گروپ هم مانند مکتب کلاینی، به اهمیت روابط موضوعی اولیه و دوران پیش ادیپی تأکید دارند اما آن را از جنبه ای دیگر می نگرند. این گروه بر خلاف رویکرد کلاین که همچنان به اهمیت سائق ها تأکید دارد، بیشتر به نقش مراقب اصلی و محیط اولیه در فرایند تحول یا شکل گیری اختلالات تأکید دارند.

 نویسنده: عادله عزتی 

کپی بدون ذکر منبع و ارجاع به سایت غیرمجاز است.
پشتیبانی
پشتیبانی