بیوگرافی و اندیشه های هری گانتریپ/ گردآوری و ترجمه: هلیا رهنمایی

هری گانتریپ ( 1975-1901 ) در ابتدا کشیش سپس روانشناس شد. پس از آن بدون آموزش های رسمی مرسوم  و بر اساس تجربه ی شخصی اش که در ابتدا توسط فیربرن و سپس توسط وینیکات روانکاوی شده بود، یکی دیگر از روانکاوان گروه مستقل شد. او از اعضای انجمن روانشناسی انگلیس، رواندرمانگر و مدرس دپارتمان روانکاوی دانشگاه لیدز بود. کسی که جان ساترلند او را یکی از جاودانه های روانکاوی خطاب می کرد. او عمیقا درون نگر بود و یادداشت هایی از رویاها و تجربه ی درمان خودش مکتوب و گردآوری می کرد. یادداشت هایی گسترده و دقیق از جلسات آنالیزش که امروز می توانیم به خوبی رد پای شیوه ی کار و تفسیر های فیربرن و وینیکات را در آن ها مشاهده کنیم.

رنج و آسیب روانی ای که گانتریپ تجربه کرد ریشه در زمانی دارد که برادر کوچکترش را از دست داد. خاطره ی هری سه ساله از مرگ برادرش در تمام طول زندگی با او همراه بود، خاطره ای که آن را دلیل اصلی اندوه، افسردگی، امراضی مبهم و نا امیدی اش -پدیده ی اسکیزویید- خودش می دانست. او به جلسات روانکاوی اش با وینیکات و بازگشت به خاطره ی دوره ی کودکی به عنوان مرهمی برای رنجی که می کشید خیلی امیدوار بود (هزل،1996).

شخصیت اسکیزویید Schizoid personality

گانتریپ هم مانند فیربرن و بالینت به پدیده ی اسکیزویید (schizoid phenomena) خیلی علاقه داشت. وضعیتی که بیانگر ناتوانی در حفظ حس تداوم و انسجام درونی در حضور دیگران، بدون چندپارگی سلف(self fragmentation) است. نوشته های تامل برانگیز او از تجارب کار با بیماران دل بریده و گوشه گیر بر طرز تفکر نظریه پردازان روابط ابژه تاثیرات بسزایی گذاشت. او سلف را اساسی ترین مفهوم روانشناختی، روانکاوی را برای مطالعه ی رشد سلف و شیوه ی درمان تحلیلی را وسیله ای برای فراهم کردن رابطه ای شخصی تلقی می کرد. درمانی که در آن به سلفِ بیگانه شده و کناره گیر فرصتی برای رشد و تحولی سالم داده می شود و نهایتا ارتباط با سایر افراد و پدیده ها ممکن می شود. گانتریپ برای شخصیت اسکیزویید 9 خصیصه را که در زیر می آیند شرح داد (کلاین، رالف، 1995)

درونگرایی Introversion

گانتریپ جهان درونی فرد اسکیزویید را چنین بیان کرد: اسکیزویید از نظر حس عاطفی از واقعیت بیرونی جدا شده است. تمام میل لیبیدینال و کوشش او به درون به سمت ابژه های درونی هدایت می شود و اگر فرصت مشاهده پدید آید، زیست درونی شدید او اغلب در غنا ی فانتزی ها و زندگی تخیلی پر رنگ او دیده می شود، اما زندگی فانتزی او اغلب مخفی و پنهان است (گانتریپ، 1969). اسکیزویید به اندازه ای از جهان بیرون فاصله گرفته که آن را خطرناک می انگارد. در حالی که واکنش طبیعی انسان روی برگرداندن از منابع خطر آفرین و گرایش به منابع ایمن است، فرد اسکیزویید اساسا و در ابتدا از خطر اجتناب و خواهان ایمنی است (کلاین، رالف، 1995).

کناره گیری Withdrawnness

کناره گیری به معنای منفک و جدا شدن از دنیای بیرونی و در واقع روی دیگر درونگرایی است. تنها تعداد کمی از افراد اسکیزویید نسبت به جهان بیرونی و تعاملات بین فردی اجتناب، بی میلی و کم رویی نشان می دهند بلکه بسیاری از آن ها با یک شخصیت جذاب و تعاملی ظاهر می شوند. چنین فردی می تواند در دسترس، علاقمند، دلمشغول و در تعامل با افراد باشد اما در واقعیت از نظر هیجانی و عاطفی کناره گیر و جایی دوردوست در دنیای امن درونی خودش باشد. کناره گیری یک ویژگی بارز در آسیب شناسی اسکیزویید اما گاه پنهان و گاه پیدا است. کناره گیری آشکار با تعریف معمول شخصیت اسکیزویید مطابقت دارد اما کناره گیری اغلب یک حالت درونی، مخفی و پنهان بیمار است. رفتار قابل مشاهده ی بیماران ممکن است به خوبی بازتاب دهنده ی  وضع درونی ذهن آن ها نباشد. نباید درونگرایی را با بی تفاوتی اشتباه گرفت و همچنین نباید به دلیل سوء تفسیرِ تعامل جذاب، جبرانی و دفاعی بیمار اسکیزویید با جهان بیرونی، در تشخیص بیماری او به اشتباه افتاد (کلاین، رالف، 1995).

خودشیفتگی Narcissism

گانتریپ خودشیفتگی را محصول زندگی عمدتا درونی اسکیزویید می داند. تمام ابژه های عشق او در درون او هستند و او آن قدر با آن ابژه های درونی یکی می شود که به نظر می رسد تعلقات لیبیدینال او همه در درونش هستند. اما سوال اینجاست که آیا این زندگی شدید درونی اشتیاقی برای احتیاج به تلفیق و یکی کردن ابژه های بیرونی است و یا به دلیل کنار کشیدن از جهان بیرون به دنیای امن فرض شده ی درونی است؟(گانتریپ، 1969) نیاز به دلبستگی به عنوان نیروی انگیزشی ابتدایی همان قدر در فرد اسکیزویید قدرتمند است که در سایر افراد. چون ابژه های عشق فرد اسکیزویید درونی هستند، آن ها بدون ارتباط و اتصال به ابژه های جهان واقعی بیرونی احساس امنیت می کنند (کلاین، رالف، 1995)

خود کفاییSelf-sufficiency

گانتریپ حس خودبرتری را همراه با خود کفایی می دید. کسی که نیازی به دیگران ندارد و می توان از آن ها صرف نظر کرد و غیره اغلب همراه با حس متفاوت بودن با دیگران است(گانتریپ، 1969) . حس خودبرتری در فرد اسکیزویید ارتباطی با خودِ باشکوه و با عظمت فرد خودشیفته ندارد. این در فرد اسکیزویید به معنای نیاز به حقیر کردن و یا نابود کردن افرادی که توهین آمیز، منتقد، شرم آور یا تحقیر آمیز ند نمی باشد. این نوع از خود برتری در اظهارات یک مرد جوان اسکیزویید به این صورت بیان شده: ” اگر من بر دیگران برتری دارم و اگر بالاتر از بقیه هستم پس احتیاجی به دیگران ندارم. وقتی می گویم که من بالاتر از بقیه هستم به این معنی نیست که من حس بهتری نسبت به آن ها دارم. این یعنی من در یک فاصله ی امنی از بقیه هستم. ”  (کلاین، رالف، 1995)

فقدان عاطفه Loss of affect

گانتریپ فقدان عاطفه را اجتناب ناپذیر می دانست (گانتریپ، 1969)، از آن جایی که سرمایه گذاری عظیمی روی سلف می شود توانایی و اشتیاق همدل و حساس بودن نسبت به تجربه ی فرد دیگر تحت الشعاع قرار می گیرد. این موارد غالبا برای تامین موقعیت امن و دفاعی فرد یک موضوع ثانویه به نظر می رسد. تجربه ی ذهنی یکی از شکل های از دست دادن این عاطفه است (کلاین، رالف، 1995). برخی بیماران اسکیزویید این عاطفه ی از دست رفته را تا حدی تجربه می کنند که این حساس نبودن در شکل های افراطی بدبینی، بی تفاوتی و یا بی رحمی ظاهر می شود. به نظر می رسد فرد اسکیزویید نسبت به تاثیر اعمال و نظرات خود بر دیگران و رنجاندن آن ها بی خبر است. این عاطفه ی از دست رفته به صورت یک سردرگمی واقعی و حسی شبیه به اینکه چیزی در زندگی هیجانی اسکیزویید گم شده است خودش را نشان می دهد (کلاین، رالف، 1995)

تنهایی Loneliness

گانتریپ مشاهده کرد در نتیجه ی ویژگی های پیشینِ ذکر شده تنهایی پدید می آید: ” تنهایی محصول حتمی درونگرایی اسکیزویید و حذف روابط بیرونی در او است. این خودش را مرتبا در اشتیاق شدید برای برقراری ارتباط و عشق نشان می دهد. تجربه ی فرد اسکیزوییدی که ارتباط موثر و سازنده ای ندارد، حس تنهایی در میان انبوه افراد است(گانتریپ، 1969). در حالی که این تجربه ی اصلی فرد اسکیزویید است اغلب از چشم بیننده پوشیده می ماند. نقطه ی مقابل این سردی و بی تفاوتی، تعداد زیادی از بیماران اسکیزوییدی هستند که در درمان خود بارها به این اشتیاق و عشق اشاره می کنند. این بیمار اسکیزویید آنچه که در DSM توصیف شده نمی باشد. این اشتیاق اما تنها در زندگی فانتزی و خیالی اسکیزویید خودش را هویدا می کند، فانتزی و خیالی که درمانگر ممکن است برای زمان زیادی اجازه ی ورود به آن را پیدا نکند. در تعاریف قدیمی تر DSM یک طیف کمی از اسکیزویید ها به گونه ای توصیف شده اند که امید ایجاد رابطه آنقدر کم است که تقریبا از بین رفته است. اشتیاق به نزدیکی و دلبستگی تقریبا برای اسکیزویید غیر قابل شناسایی است. این افراد به صورت داوطلبانه بیمار نمی شود، همان طور که فرد اسکیزوییدی که بیمار می شود غالبا به دلیل انگیزه های دو گانه ی تنهایی و اشتیاق به درمان می آید. این نوع از بیمار باور دارد که برخی انواع اتصال و دلبستگی از طریق رواندرمانی ممکن خواهد بود. درمانگر اما ممکن است با احساس بدبینی، اگر نگوییم نهیلیسم (پوچ انگاری)، با بیمار برخورد کند و ممکن است به اشتباه و با باور به اینکه بی علاقگی او، احتیاط و دور اندیشی است با او برخورد کند(کلاین، رالف، 1995)

شخصیت زدایی Depersonalization

گانتریپ شخصیت زدایی را به عنوان فقدان حس هویت و فردیت توصیف می کند. شخصیت زدایی یک دفاع تجزیه ای است و فرد اسکیزویید آن را تخلیه کردن ، صرف نظر کردن یا تجربه ی جدایی بین ایگو ی مشاهده گر و ایگو ی مشارکت کننده تعریف می کند. این حالت زمانی که اضطراب ها غیر قابل تحمل می شوند به شکل عمیقی تجربه می شود و این حالت شدیدی از فقدان عاطفه است. در حالی که فقدان عاطفه وضعیتی مزمن در اختلال شخصیت اسکیزویید است، شخصیت زدایی یک دفاع حاد در برابر تجربه ی آنی خطر یا اضطراب طاقت فرسا است (کلاین، رالف، 1995)

وا پس روی Regression

گانتریپ واپس روی را بیانگر این می دانست که فرد اسکیزویید احساس می کند توسط جهان بیرونی غرق و له شده است پس برای امنیت به دنیای درون و به رحم استعاری پناه می برد (گانتریپ، 1969). چنین واپس روی دو مکانیزم مختلف را شامل می شود: به درون و به عقب. واپس روی به درون بیانگر اتکا به شکل های ابتدایی فانتزی و مهار خود(self-containment) است، که اغلب ماهیت اتو اروتیک و بی شیء دارند. واپس روی به عقب و به فضای امن رحم یک پدیده ی منحصر به فرد است که نمایانگر شدیدترین شکل دفاع های اسکیزویید و تلاشی برای یافتن امنیت و اجتناب از نابودی توسط واقعیت بیرونی است. و این موضوع با مدل های والدینیِ چالش برانگیزی که کودک هنگام خروج از رحم هنگام تولد با آن ها مواجه می شود، ترکیب شده است (کلاین، رالف، 1995)

او در فصل آخر کتاب “تئوری روانتحلیلی، درمان و سلف” (1971) تاکید می کند که تکنیک چاره ای برای آسیب های دوران اولیه ی کودکی نیست بلکه بیماران به یک رابطه ی واقعی با یک دیگری واقعی نیاز دارند، اظهار نظری که در مقایسه با سایر روانکاوان هم عصر اش که حامی موضع تفسیری خنثی بودند بسیار متفاوت بود. گانتریپ و بالینت هر دو درمانگران را تشویق می کردند که نسبت به افرادی که به مطب شما می آیند خیلی مراقبت کننده رفتار کنید. آنالیز فراتر از یک شغل بلکه یک ندا است، که برای پیروی از آن ندا باید خودانگیخته زندگی کنید. گانتریپ در 1969 مطالبی را به ایده های سایر روانکاوان اضافه کرد. مثلا وقتی از مدل تحولی فیربرن درباره ی وابستگی، استقلال و وابستگی متقابل نوشت، مفهوم پیش اخلاق (pre-moral) را به عنوان بخشی از مراحل اولیه زندگی کودک اضافه کرد. او بارها به آنالیز به عنوان راهی برای تمرکز بر مراحل اولیه ی زندگی و سال های پیش ادیپی اشاره کرده است. نوشته های او دلچسب است و واژه ی عشق را به طور گسترده استفاده کرده. اینکه انسان چه اندازه به عشق نیازمند است، اینکه وقتی به کودک به خوبی بازتاب نمی دهند و از او به درستی مراقبت نمی کنند چگونه عشق منجمد و سرکوب می شود. اینکه ممکن است عشق به شیوه های مختلف منحرف می شود و همچنین اینکه عشق بین روانکاو و آنالیز شونده چه اندازه مهم است. سال اول زندگی کودک، وقتی در حال تفکیک من و تو و ما است در دیدگاه گانتریپ خیلی مهم است. مراقبت عاشقانه که از آن به محیط مناسب(proper environment) اشاره شده برای شکل گیری این ساختارهای درونی حیاتی است. همه ی انسان ها به ما شدن و ادغام با دیگری در آغاز برای تاب آوری پریشانی های معمولی زندگی نیاز دارند و بدون وجود امن دیگران، زندگی سخت می شود. بدون یک ما ی قوی، من هرگز انقدر توانمند نمی شود که بدون وحشت از تکه تکه شدن ادامه ی حیات بدهد. از منظر گانتریپ محیطی که برای رشد کودک به اندازه کافی غنی و مناسب نباشد بر یک دنیای درونی ناهوشیار سخت نقش می بندد، جایی که نیاز ها برانگیخته می شوند اما رضایت و خرسندی حاصل نمی شود. او باور داشت همه ی انسان ها یک نیاز بی کم و کاست به عشق دارند و اگر آن نیاز در سال های ابتدایی زندگی ارایه نشود ما در یک وضعیت دایمی رنج و محنت رها می شویم. مدل سلفی که گانتریپ به آن اشاره می کند بیانگر کمبود و آسیب در سال های اولیه زندگی است و نه سایق های درونی و تعارض ها (کلاین، 1987).

حالت های درونی ابتدایی

گانتریپ بیان کرد از نوزادانی که عشقی که مستحق آن هستند را دریافت نمی کنند دو واکنش احتمالی برزو خواهد کرد: “عشقِ عصبانی” (Love made angry) و “عشقِ گرسنه” (Love made hungry)

عشق عصبانی، مطابقت و شباهت به اضطراب های افسردگی و تلاش برای اجبار دیگری به عشق ورزیدن دارد. البته، این خودش مسبب ترس از این است که دیگری متقابلا خشمگین خواهد شد و ترک خواهد کرد. از سوی دیگر ممکن است از ناراحت کردن و رنجاندن دیگری احساس گناه پدید آید. در فرد بالغ، تمام این واکنش ها می تواند منتج به شکلی از افسردگی و تخلیه ی منابع درونی شود. با وساطت کافی یا استحکام ایگو، این فرد بالغ شاید برای ارتباط و عشق ورزیدن به دنبال فرد دیگری بگردد. عشق گرسنه، با اضطراب های اسکیزویید مطابقت دارد و حس رو به افزایش عطش برای عشق و توجه و میل شدید به ارتباط با عزیزان را توصیف می کند. این چرخه بازگو کننده ی ترسی است که عشق فرد برای محبوب خیلی شدید و غیر قابل تحمل و یا از نظر روانی نابودکننده خواهد شد و نتیجه اش متارکه است. افسردگی ای که در پی می آید منجر به فاصله گرفتن شدید از عزیزان می شود. این شکل از افسردگی تحقیر کننده احتمال شانس دوباره را مسدود می کند. عشق ورزیدن خطرناک می شود و راهی جز تنهایی باقی نمی ماند. (کلاین، 1987)

ایگوی واپس روی کرده (regressed ego)، مفهومی که گانتریپ آن را معرفی کرد، سهم بسزایی بر روانکاوی و تاثیر زیادی بر زندگی افراد دارد. بر اساس تعریف گانتریپ، همه ی افراد شکاف هایی(splits) با ماهیت و درجات متفاوت دارند، شکاف بین ایگوی هوشیاری که دلمشغول حال حاضر است و میلی که به بازگشت به گذشته برای پیدا کردن امنیت وجود دارد. او اظهار کرد هر یک از ما به نوعی تجاربی از قصور در همدلی را در کودکی تجربه کرده ایم و این چیزی است که موجب درجاتی از دو نیم سازی (splitting) و کناره گیری در آینده ی ما شده است (ارلیچ،2009)

 او به طرز دلسوزانه ای با کسانی که بر دوراهی ترس و اشتیاق به رابطه قرار داشتند همدل بود. برای افرادی که در این مخمصه گیر افتاده بودند، روابط انتخاب وحشتناکی محسوب می شد: دوست داشته شدن یعنی بلعیده شدن و از دست رفتن. از سوی دیگر، عشق ورزیدن کنترل شخص مقابل را به دست گرفتن و از هویت اش بهره بردن است. ظرفیتی برای هویت ما (“us” or “we” identity) وجود ندارد. تنها افراط های ویرانگر جدایی یا ادغام وجود دارند. تعریف او از من و غیر من به همراه تو و ما در سال اول زندگی، با مفهوم  “در هم تنیدگی متقابل” (interpenetrating mix-up) بالینت قرابت دارد. با مراقبت به اندازه کافی خوب، ساختارهای مختلف سلف تحکیم می شوند: یک من وجود دارد، یک تو و گاهی اوقات ما. وقتی مراقب ناکافی باشد، این ساختارها شکل پیدا نمی کنند و فرد بزرگسال در حالی که بین دو گزینه ی غیر قابل قبول نوسان می کند، مملو از رنج روانی است : تنهایی مخوف یا ادغام روانی و ناپدید شدن. بر اساس دیدگاه گانتریپ، این جا همان جایی است که درمان درست می تواند به میان بیاید. تنها با یافتن کسی غیر از خودشان که از آنها مراقبت کند، درکشان کند  و از لحاظ هیجانی آن ها را بفهمد. افراد اسکیزویید اگر به شکل حقیقی مراقبت شوند ساختارهایی که برای مدیریت کردن و لذت بردن از زندگی لازم است را رشد و توسعه می دهند (گانتریپ، 1971)

* این متن توسط تیم ترجمه و تالیف مجموعه روان تحلیلی مهرسای، و با هدف تسهیل دسترسی علاقمندان به منابع مهم روان تحلیلی، ترجمه و ویراستاری شده است. لازم به ذکر است برای ترجمه و ویراستاری این متون زمان و انرژی زیادی صرف شده؛ لذا خواهشمندیم از این متون صرفا جهت مطالعه شخصی استفاده نمایید. در صورت الزام برای استفاده از مطالب، ذکر نام مترجم و ویراستار و ارجاع به وبسایت مهرسای، ضروری است.

 

آثار منتشر شده هری گانتریپ

پدیده ی اسکیزویید، روابط موضوعی و خود (1992)

Schizoid Phenomena, Object-Relations, and the Self

تئوری روان تحلیلی، درمان و سلف: راهنمایی اولیه برای شخصیت(1985)

Psychoanalytic Theory, Therapy, and the Self: A Basic Guide to the Human Personality in Freud, Erikson, Klein, Sullivan, Fairbairn, Hartmann, Jacobson, and Winnicott

ساختار شخصیت و تعاملات انسان(1995)

Personality Structure and Human Interaction

روانشناسی برای وزرا و مددکاران اجتماعی(1949)

Psychology for Ministers and Social Workers

تو و اعصاب تو (1951)

You and Your Nerves

درد روان و شفای روح (1956)

Mental Pain and the Cure of Souls

میانسال (1959)

Middle Age

 

منابع:

-مقدمه ای بر مفاهیم کلیدی و سیر تکاملی در روانکاوی ، از فروید تا عصب شناسی ، الکسیس جانسون 2019

-مفهوم ایگوی وا پس رونده ی گانتریپ ، ارلیچ 2009

-ویکیپدیا ی هری گانتریپ