کتاب کودکی را میزنند | گزیده ایی از مقالات بالینی روانکاوی فروید
کتاب کودکی را میزنند (گزیده ایی از مقالات بالینی روانکاوی فروید)
نوشته: زیگموند فروید
ترجمه: مهدی حبیب زاده
نشر نی
انتشارات ارجمند
بها: 1,500,000 ریال
موضوع: رواندرمانی و مشاوره – رواندرمانی تحلیلی
تاریخ چاپ: 1400
تعداد صفحه: 216
درباره کتاب:
کتاب کودکی را میزنند مجموعهای از مقالات فروید است . صورت بندی مفهوم ناخودآگاه در روانکاوی تحولی اساسی در فهم سوبژکتیویته پدید آورد. روانکاوی از خلال مفهوم ناخودآگاه، آنچه را که در سوژه همچون غیریتی بیرونی به نظر می رسد به صورت امری درونی هویدا می کند، و آنچه را در درون سوژه فرض می شود در بیرون بودگی اش نمایان می کند و موید آن است که “من دیگری است”. روانکاوی به منزله ی شیوه ی تفکری که با گوش سپردن به سخن بیمار و به ویژه با تمرکز بر رویاها شکل گرفته، بستر مناسبی برای شناخت سوژه ی مدرن است.
در اینجا مروری خواهیم داشت بر مقاله ی “گونه ی خاص از انتخاب ابژه در مردان” که مبحثی است در باب روان شناسی عشق:
تاکنون این وظیفه را به نویسندگان خلاق محول کرده ایم که “شرایط لازم برای عشق ورزی” را به تصویر کشند، شرایطی که بر انتخاب ابژه و نیز شیوه ی افراد در هماهنگ کردن مطالبات تخیل خود با واقعیت، تاثیر گذارند. طی درمان روانکاوانه ، فرصت های فراوانی برای جمع آوری نشانه هایی از شیوه های رفتار عاشقانه در افراد نوروتیک پیش می آیند. در عین حال می توان مشاهدات یا شنیده هایی از همین رفتارها را در افراد سالم تر یا حتی آنهایی که فضائل برجسته ایی دارند، به یاد آورد. در اینجا بحث را با تشریح یکی از انواع انتخاب ابژه که در مردان رخ می دهد آغاز میکنم.
1) اولین پیش شرط عشق ورزیدن را می توان فوق العاده خاص دانست، طوری که هرجا این شرط برقرار باشد، دیگر مشخصات این نوع عشق را نیز می توان یافت و آن لزوم وجود ” یک شخص سوم دل آزرده ” است؛ یعنی شخص عاشق، هیچ گاه زن آزادی را به عنوان ابژه ی عشق بر نمی گزیند، یعنی دختری ازدواج نکرده یا زن متاهلی که مستقل و جداست، بلکه فقط زنی را انتخاب می کند که مرد دیگری به عنوان شوهر، نامزد و یا دوست، ادعای تملک او را دارد. حتی در مواردی این پیش شرط چنان محکم و قوی به نظر می رسد که یک زن ممکن است تا زمانی که به هیچ مردی تعلق ندارد، با بی اعتنایی وحتی پس زدن این شخص مواجه شود، اما به محض آنکه وارد رابطه با مرد دیگری شد، به ابژه ی احساسات پر شور او تبدیل شود.
2) دومین پیش شرط شاید ثبات و دوام کمتری داشته باشد، اما به اندازه ی شرط قبلی جالب توجه و شگفت آور است. مضمون شرط دوم این است که یک زن پاکدامن که وجهه ایی معصومانه و عاری از خطا دارد، هرگز آن جذابیتی را به دست نمی آورد که می تواند او را تا مقام یک ابژه ی عشق ارتقا دهد، بلکه فقط زنی می تواند موضوع چنین عشقی باشد که از نظر جنسی به هر شکل وجه بدی داشته باشد، زنی که وفاداری و قابل اعتماد بودنش، به نوعی محل تردید است. این مشخصه ی دوم ممکن است در محدوده ی وسیعی متغیر باشد، از اندک انگ رسوایی که به زن متاهلی که از عشوه گری بدش نمی آید نسبت داده می شود، تا زندگی علنا بی بند و بار یک زن هرزه. به هر حال مردان متعلق به این گروه، بدون چنین چیزی ارضا نمی شوند. این دومین شرط لازم را می توان به بیان خام و بی پرده ” عشق به یک بدکاره ” نامید.
پیش شرط اول امکان ارضای تکانه های مبتنی بر رقابت و خصومت را فراهم می کند، این تکانه ها متوجه مردی هستند که زن محبوب از چمگ او به زور در آورده شده، حال آنکه پیش شرط دوم، یعنی اینکه زن فوق شبیه یک زن بدکاره باشد، به تجربه ی حسادت مربوط می شود. شور و اشتیاق آنها فقط زمانی به اوج خود می رسد و این زن فقط زمانی ارزش تمام و کمالش را به دست می آورد که امکان حسادت برای آنها وجود داشته باشد.
اینها شرایط لازمی بودند که به ابژه ی عشق مربوط می شوند. مواردی که در پی می آیند، رفتار عاشق را نسبت به ابژه ایی که انتخاب کرده توصیف می کنند.
در عشق بهنجار، ارزش یک زن با درستی رفتار جنسی اش سنجیده می شود و به هر میزان که این رفتار به رفتار مشخصه ی بدکارگی نزدیک شود، ارزش فوق تنزل می یابد. از این رو به نظر می رسد اینکه در این گروه از مردان عاشق، زنان دارای این مشخصه والاترین ابژه های عشقی تلقی می شوند، نشان دهنده ی انحراف چشمگیری از حالت بهنجار باشد. روابط عاشقانه ی آنها با این زنان، با صرف بیشترین انرژی ذهنی دنبال می شود، تا حدی که به چشم پوشی از تمام علایق دیگر می انجامد؛ در نگاه آنان این زنان تنها انسان هایی اند که می توان به آها عشق ورزید.
در زندگی این گروه از مردان اینگونه دلبستگی های پرشور و احساساتی با همان ویژگی های عجیب و غریب خود بارها تکرار می شوند، که هر کدام نسخه ی بدلی دقیقی از بقیه است.
در بررسی این قبیل عشاق چیزی که بیش از همه شگفت آور است، اشتیاق وافری است که آنها برای ” نجات ” زنی که به او عشق می ورزند از خود نشان می دهند. مرد باور دارد که این زن محتاج اوست، که بدون او کنترل اخلاقی خود را تماما از دست می دهد و به سرعت به حال رقت آور و اسفناکی می افتد. در نتیجه مرد با علاقه و توجهش او را نجات می دهد.
اگر خصلت های متفاوت این تصویر بالینی از نظر بگذرانیم عشق مرد به این صورت که: معشوقه اش نباید تنها و آزاد باشد و از سوی دیگر باید شبیه یک بدکاره باشد، ارزش والایی که به این زن تعلق میگیرد، نیاز مرد به احساس حسادت، پای بندی اش در این عشق که در عین حال با تقسیم شدن به دنباله ی طولانی ایی از روابط سازگار است و نیز تمایل مبرم به نجات این زن، بعید به نظر می رسد که تمام موارد فوق فقط از یک منبع سرچشمه گرفته باشند. با این حال بررسی روانکاوانه ی سرگذشت این قبیل مردان به سهولت می توان نشان دهد که چنین منبع یگانه ایی وجود دارد. این شرایط عجیب و غریب انتخاب ابژه و این رفتار عاشقانه ی منحصر به فرد، همان خواستگاه روانی را دارد که در عشق مردان بهنجار دیده می شود. اینها از تثبیت احساسات مهرآمیز دوران کودکی نسبت به مادر نشئت می گیرد. در عشق های بهنجار فقط شمار اندکی از مشخصه های این تثبیت به حیات خود ادامه می دهند که بدون شک چنین مشخصه هایی نشان می دهند که پیش الگوی مادری، در انتخاب ابژه دخیل است. برای نمونه، در مورد الویتی که مردان جوان در انتخاب خود برای زنان بالغ تر از خود قائل می شوند. از سوی دیگر در مردان مورد مطالعه ی ما، لیبیدو حتی پس از آغاز دوران بلوغ، چنان طولانی وابسته به مادر باقی مانده که نشان مشخصه های مادری بر روی ابژه های عشقی که بعدا انتخاب می شوند، باقی می ماند و به آسانی می توان تشخیص داد که تمام این ابژه ها به جانشینان مادر بدل شده اند.
حال باید وجاهت منطقی این ادعامان را ثابت کنیم که ویژگی های مشخصه ی این قبیل مردان، شرایط شان برای عشق ورزیدن و نیز رفتار عاشقانه شان در حقیقت از منظومه ی مولفه های روانی مرتبط با مادر نشئت می گیرند. بی درنگ معلوم است برای کودکی که در جمع خانواده بزرگ می شود، این حقیقت که مادر متعلق به پدر است به بخش جدایی ناپذیری از ماهیت مادر بدل می گردد و شخص سوم دل آزرده کسی به جز خود پدر نیست. می توان دریافت که به طور طبیعی خصلت ارزش دهی فراتر از حد به معشوقه و منحصر به فرد و جایگزین ناپذیر دانستن وی، دقیقا در بطن تجربه ی کودک جای می گیرد؛ چرا که هر کس بیش از یک مادر ندارد و رابطه ی فرد با او مبتنی برواقعه ایی تردیدناپذیر و تکرار نشدنی است.
اگر ابژه های عشق مورد انتخاب این مردان را فراتر از همه به مثابه جانشین های مادر تلقی کنیم، می توان به دلایل شکل گیری سلسله ایی از این ابژه ها نیز پی برد، امری که مسلما با شرط وفادار ماندن به یک معشوقه در تناقض است. ما در دیگر مثال ها از روانکاوی آموخته ایم که وقتی ایده ی جایگزین ناپذیر بودن چیزی در ناخودآگاه فعال باشد، آن ایده در عمل به وفور به صورت دنباله ایی بی پایان از آن چیز بروز می کند؛ بی پایان به این دلیل که هر کدام از این جانشین ها از فراهم آوردن ارضای مورد تمنای فرد در می مانند.
از سوی دیگر به نظر شدیدا متناقض می آید که دومین پیش شرط عشق ورزیدن، این شرط که ابژه ی انتخابی باید شبیه یک بدکاره باشد، از عقده ی مادری سرچشمه گرفته باشد. با وجود اینکه فرد بزرگسال در تفکر آگاهانه اش مایل است مادرش را بی چون و چرا شخص پاکدامنی تلقی کند، معدود ایده هایی هستند که هم وقتی از جانب دیگران می آیند، برایش بسیار آزارنده اند هم هنگامی که از ذهن خودش سرچشمه می گیرند احساس عذاب آوری به وی می دهند؛ نظیر ایده ایی که این جنبه از مادرش را زیر سوال می برد. اگرچه دقیقا همین ارتباط میان مادر و چنین زنی دربردارنده ی آشکار ترین تضادهاست، ما را بر آن می دارد که به تحقیق در تاریخچه ی رشد و تحول این دو عقده و ارتباط نا خودآگاه میان آنها بپردازیم، چرا که از مدت ها پیش به این کشف رسیده ایم که آنچه در خودآگاه به صورت شکافته شده به دو چیز متضاد یافته می شود، غالبا در ناخودآگاه به صورت یک چیز واحد و یکپارچه رخ می دهد. لذا تحقیق و بررسی بیشتر، ما را به زمانی در زندگی گذشته یک پسر رهنمون می کند که طی آن او برای نخستین بار دانش کم و بیش کاملی از رابطه ی جنسی میان برزگسالان به دست می آورد. آن جنبه از این افشاگری ها که شدیدترین تاثیر را بر کودک تازه آشنا دارد، وقتی بروز می یابد که این افشاگری ها برای والدین خود او مصداق پیدا می کنند. غالبا این مصداق یافتن موضوع برای والدین، تماما از جانب او در قالب چنین کلماتی انکار می شو: ” شاید والدین تو و بقیه چیزی شبیه آن را با هم انجام دهند، اما والدین من امکان ندارد چنین کاری بکنند.”
پسر بچه همزمان با این مسئله، از وجود زنان خاصی آگاه می شود که به منظور امرار معاش به آمیزش جنسی روی می آورند و به همین سبب مورد انزجار عمومی قرار می گیرند. خود پسر به مجرد اینکه در می یابد او نیز می تواند به کمک این زن های بد اقبال با زندگی جنسی آشنا شود، به زنان فوق تنها با آمیزه ایی از بیم و اشتیاق می نگرد.پس از آن دیگر نمی تواند به تردیدی قائل باشد که والدینش را از قواعد همگانی و مشمئز کننده ی فعالیت جنسی استثنا می کند، با منطقی بدبینانه با خود می گوید، که در نهایت میان مادرش و چنان زنی تفاوت چندانی هم نیست، چرا که آنها اساسا یک کار را انجام می دهند. او شروع می کند به میل ورزیدن به خود مادر و نیز نفرت ورزیدن مجدد به پدر به عنوان رقیبی که در برابر رسیدن به این آرزو قرار دارد. این پسر به اصطلاح ما زیر سیطره ی عقده ی ادیپ گرفتار می آید. او مادر را به سبب آنکه طف و محبت موجود در آمیزش را نه به او بلکه به پدرش عطا کرده، نبخشیده و آن را یک بی وفایی می داند.
در نتیجه ی عملکرد ترکیبی و یکپارچه ی این دو محرک، یعنی میل به مادر و عطش انتقام از پدر، فانتزی های مربوط به بی وفایی مادر به پدر به مراتب بیش از دیگر فانتزی ها الویت دارند. عاشقی که مادر عمل پیمان شکنی اش را در ارتباط با او مرتکب می شود تقریبا همیشه خصایص خود پسر را نشان می دهد یا به بیان دقیق تر، خصایص شخصیت آرمانی خود او را که کاملا رشد کرده و در نتیجه به سطحی هم تراز با پدرش ارتقا یافته است.
اکنون که نسبت به این بخش از رشد ذهنی، شناختی به دست آورده ایم، دیگر نمی توان این فرض را که پیش شرط شبیه بدکاره بودن معشوقه، از عقده ی مادری نشئت گرفته باشد، امری متناقض و نامفهوم تلقی گردد. این نوع عشق مردانه که تشریح شد، رد پای این تحول و دگرگونی را در خود داشته و به آسانی می توان آن را حاصل تثبیت شدن پسرروی فانتزی هایی دانست که او در دوران بلوغ به آنها شکل می دهد، فانتزی هایی که بعدهادر نهایت راه خروجی به سوی زندگی واقعی یافته اند.
* کپی تنها با ذکر منبع و ارجاع به سایت مجاز است.
دیدگاهتان را بنویسید