کتاب خلق یک ذهن روانکاوانه | فرد بوش

خلق یک ذهن روانکاوانه
نویسنده : فرد بوش
مترجمین: توفان گرکانی ، سحر شهنازی
انتشارات قطره
تعداد صفحه: 350
درباره کتاب:
بصیرت بدون کنش همچون رؤیاپردازى است اما کنش بدون بصیرت همان کابوس است. (ضربالمثل ژاپنی)
هر یک از ما در طول زندگى، استیصال و درماندگى ناشى از تکرار اجتنابناپذیر اشتباهاتمان را به دفعات تجربه کردهایم؛ این ناگزیرى تکرار، تمامى روابط ما با جهان اطرافمان را تحتالشعاع قرار میدهد و به روشنى باعث مىشود که جهان و مردمان نیز پیاپى به ما عکسالعملهاى تکرارى و مشابهى نشان دهند.
این کتاب درباره روش روانکاوانه ایی است که در ۴۰ سال گذشته توسط فرد بوش شکل گرفته و خلق یک ذهن روانکاوانه نام دارد. خلق یک ذهن روانکاوانه، نتیجه افزایش شفافیت در چگونگی کارکرد ذهن است. از نگاه فرد بوش، تنها با «جایگزینى ناگزیر کنش با امکان اندیشیدن» و «افزایش آزادى ذهن» است که میتوانیم بالاخره «مؤلف قصههاى خود باشیم»، از دور باطل تکرارها، رها شویم و امکان انتخاب راههاى متفاوت و گوناگون را بیابیم.
بوش در این کتاب به تفصیل به نظریه ایی می پردازد که در مقاله خود با عنوان “تفسیر عمق چیست؟” مطرح کرده بود. او پرداختن به آنچه در تداعی ها حضور دارد را مهم تر از پرداختن به آنچه سرکوبرشده و غایب یا گم شده است می داند. بوش معتقد است که باید بیشتر با آن محتوایی کار کرد که در دسترس تحلیل شونده است و نه آنچه سرکوب شده است.
ضرورت نظری برای کار در” اینجا و اکنون” در سه اصل خلاصه می شود: وجود ایگویی ناخودآگاه، اهمیت اندیشیدن به اندیشه، و نگاه به تفکر ناخودآگاه.
نبود اندیشه در باب اندیشه، خود بیانگر باقی ماندن شخص در مرحله کودکی است.
برای فراهم کردن امکان پرداختن به فانتزی های اولیه، بوش قاطعانه از نگرش اینجا و اکنون دفاع می کند، چرا که “واقعیتی در مقابل چشم” است. توجه به همان چیزی که دارد اتفاق می افتد و نه در تخیل در باب چیزی که ظاهرا در زمانی دیگر و در جایی دیگر اتفاق افتاده است. بوش طرفدار ایجاد ذهن روانکاوانه است که نه تنها بر “شناخت محتوا”، که بر “شناخت روند” نیز تکیه دارد. تلاش بوش این است که بیماران را به سفری شناخت شناسانه راهنمایی کند تا متوجه شوند که آنچه را که فکر می کنند می دانند، از کجا می دانند، آنچه را که می دانند، چگونه می دانند و طلسم دریافت های ذهنی شده را باطل کنند.
تحلیل مورد نظر بوش، مبتنی است بر تلاش تحلیلگر برای به تامل در آوردنِ آنچه تامل نشده ولی بالقوه قابل تامل است. در نتیجه این ظرفیت تامل، آنچه به طور ناخودآگاه به عمل در می آمد، به ساحت اندیشه ورزی و خودآگاهی وارد شده و فرد را از اجبار به تکرار خلاص می کند.
بوش یادآور می شود عمیق شدن، حاصل حرکت آرام و ملایم است. به همین دلیل، مداخلات تحلیلی که بازنمایی عوامل پنهان در ذهن بیمار را فعال می کنند، نتیجه کار روزانه و مداوم هستند نه نتیجه جرقه هایی از دریافت های لحظه ای ما که در ادبیات روانکاوی کلاسیک به آن تاکید می شد. او می گوید روانکاوی زمین حاصلخیزی است برای بسیاری از معماهای هیجان انگیز، اگر اجازه مطرح کردن این معماها را به خود بدهیم.
ما امیدواریم که بیمارانمان در انتهای یک روانکاویِ «به اندازه کافی خوب» به چه چیزی دست یافته باشند؟
بوش معتقد است، هر چه بیشتر بتوانیم عوامل ناخودآگاه را به سطح آگاهی بیاوریم، امکان بروز آنها به صورت کنش، کمتر می شود. باید توجه داشت که روند شناخت به اندازه آنچه شناخته می شود مهم است. اساس نظریه بوش در خلق یک ذهن روانکاوانه این است که آنچه در یک روانکاوی نسبتا موفق به دست می آید، تنها دانستن نیست بلکه راهی برای دانستن نیز هست. بیماران اغلب با دانسته های بسیار می آیند اما نمی دانند که چگونه بدانند. ذهن آنها توسط الگوهای قدیمی احاطه شده و نمی توانند از آنچه ذخایر ذهنی و هیجانی شان برایشان فراهم کرده فراتر روند، در نتیجه در یک شبهه دانش گیر می افتند. این می تواند منجر به نوعی دانستن شود که ما آن را شهود فرمولی می نامیم. بروز این پدیده را می توان در بیمارانی دید که پس از شنیدن یک تداعی غافلگیر کننده، چیزی از این دست می گویند: آه این می بایست پدر انتقادگر من باشد، یا این بخش همجنس باز من است. این ها بصیرت هایی هستند که بیشتر منجر به توقف تفکر می شود تا برانگیزاننده آن و می تواند تبدیل به بخشی از روایت شخصی خود- فریبنده شود تا از شخص در مقابل ترس های ناخودآگاه یا بازاجرای آرزوها حمایت کند. اساس فرضیه اولیه بوش این است که دانستن روانکاوانه تا حدودی ناشی از تحلیل روند دانستن است. شناخت روند منجر به این پرسش می شود که شخص چگونه فکر می کند و نه به اینکه به چه فکر می کند. تفکر بیماران در ابتدای تحلیل، عینی است. آنها فکر می کنند اما نمی توانند درباره فکر کردنشان، فکر کنند. در گشایش تنش، بیماران اغلب افکارشان را در درجه ی اول، واقعیت تصور می کنند. در این مواقع، مردی که دعوا با زنش را تشریح می کند، از خود نمی پرسد که چرا این فکرها به سرش زده است. او نمی تواند فکرهایش را به عنوان فکر در نظر بگیرد، چه برسد که به آنها بیندیشد و یا با آن افکار بازی کند.
بوش نقل قولی را از مادام بوواری فلوبر ذکر می کند و آن را عصاره دیدگاهش نسبت به کار تحلیلی می داند:
“در حالی که تعداد کمی از ما قادریم دقیقا درباره آرزوها، اشتیاقات، یا غم هایمان بگوییم، و زبان، کتری ترک داری است که ما بر آن ضرب آهنگ هایی می نوازیم تا خرس ها با آن برقصند، در تمام مدت، اشتیاقمان این است که ستاره ها به حالمان دل بسوزانند.
و ما همچنان یک کتری داریم، که هر چند ترک دار است اما هنوز مشتاقیم که دل کسی را با آن به دست بیاوریم و امیدواریم که روزی کسی اشتیاق ما را بشنود، نامی بر آن بگذارد، به ما کمک کند آن را بفهمیم و دگرگون کنیم و شاید متوجه شویم که اشتیاق به انگیختن ترحم دیگران، برای دفع هیجانمان از رقصیدن است. و به این ترتیب، بتوانیم با شادمانی، موسیقی بنوازیم و با هر که می خواهیم برقصیم و یا نرقصیم”. از نظر بوش این اصل کار تحلیل است.
تحلیلگر می تواند با ایجاد فضای تحلیلی که در آن تداعی آزاد و گوش کردن روانکاوانه ممکن است، صدا و پیوند فکرهای فاجعه بار پیشین باشد که برای خودآگاه بیمار ناشناخته است و به او کمک کند تا معنا را خلق کند و از دست وحشت های سابقا فراگیر اما ناشناخته، آسوده شود. درک تحلیلگر از تاثیر دگرگون کننده واژه ها، شرط ضروری کمک به بیمار برای ایجاد ذهن روانکاوانه است.
در نهایت باید گفت، این کتاب قدمی است در جهت ایجاد پلی میان روش های کلاسیک و مدرن روانکاوی که بر اساس نظریه ساختاری فروید شکل گرفته است.
فروید در مصاحبه ای در سال ۱۹۳۰ به ویرک می گوید:
“زندگی تغییر می کند، روانکاوی هم تغییر می کند. ما در ابتدای یک علم جدید قرار داریم… من یک مبتکر هستم. مبتکری که در به سطح آوردن لایه های زیرین ذهن به موفقیت هایی دست یافته است. آنجا که من معابدی یافتم، دیگران ممکن است قاره ای کشف کنند.”
* کپی تنها با ذکر منبع و ارجاع به سایت مجاز است.
دیدگاهتان را بنویسید