ظرفیت تنها بودن| دونالد وینیکات (۱۹۵۸)

مقاله ظرفیت تنها بودن نوشته دونالد وینیکات (1958)/ مترجم: پگاه مدنی / ویراستار: عادله عزتی
در این مقاله قصد دارم توضیحی جامع در زمینه ی “ظرفیت تنها بودن”، که یکی از مهمترین نشانه های رشد و بلوغ عاطفی در فرد است، ارائه دهم.
تقریبا در تمام درمانهای روانتحلیلی اوقاتی پیش میآید که ظرفیت تنها بودن برای بیمار مهم می شود. این توانایی در موقعیت بالینی خود را به شکل فازهای سکوت و یا جلساتی که در سکوت می گذرد نشان میدهد، و این سکوت بیش از آنکه نشانهای از مقاومت باشد، نشان دهنده ی دستاورد رشدی مهمی برای بیمار است. شاید این موقعیت اولین باری باشد که بیمار توانسته تنها شود. در اینجا میخواهم توجه شما را به این جنبه از انتقال جلب کنم که در آن بیمار در جلسه تحلیلی تنهاست.
میتوان گفت که در متون روانتحلیلی، بیشتر در مورد ترس از تنها بودن یا آرزو برای تنها بودن صحبت شده تا “توانایی” تنها بودن. همچنین حجم عظیمی از مطالعات بر حالت های عقب نشینی به درون خود (withdrawn ) به عنوان دفاعی که علیه وقوع گزند و آسیب تمرکز کرده اند. به عقیده من زمان آن رسیده است که به بررسی ابعاد مثبت ظرفیت تنها بودن بپردازیم. هرچند ممکن است در متون تحلیلی تلاشهایی در زمینه ظرفیت تنها بودن صورت گرفته باشد که من از آنها باخبر نیستم. در اینجا مایلم به مفهوم فرویدی رابطه آناکلیتیک (در باب نارسیسیزم، 1914) اشاره کنم.
روابط سهتایی و دوتایی (Three- and Two-Body Relationships)
ریکمن برای نخستین بار ما را با مفاهیم روابط دوتایی و سهتایی آشنا کرد. اغلب به عقده ادیپ به عنوان مرحلهای که در آن غلبه تجربیات با روابط سهتایی است نگاه میکنیم. هرگونه تلاشی برای توصیف عقده ادیپ با دو نفر محکوم به شکست است. با این حال روابط دوتایی وجود داشته و به مراحل نسبتا ابتداییتر زندگی شخص تعلق دارند. رابطه دوتایی اصلی آن چیزیست که بین نوزاد و مادر و یا جایگزین مادر برقرار است پیش از آنکه هیچ یک از چیزهایی که مربوط به مادر است، رنگ و بویی از پدر داشته و به شکل مفهومی از پدر در آمده باشد. مفهوم موضع افسرده وار کلاین را میتوان در قالب روابط دوتایی توصیف کرد و در واقع میتوان گفت که ویژگی ضروری این مرحله، همین دوتایی بودن آن است.
پس از طرح روابط دوتایی و سهتایی طبیعیست که یک مرحله به عقب رفته و از رابطه تکنفره سخن بگوییم! در ابتدا ممکن است به نظر برسد که منظور از رابطه تکنفره، نارسیسیزم است چه به صورت نارسیسیزم اولیه، یا شکل ابتدایی نارسیسیزم ثانویه. به عقیده من پرش از رابطه دوتایی به یک رابطه تکنفره، بدون تخطی از آنچه تا کنون از طریق کار تحلیلی و مشاهده مستقیم نوزادان و مادران دریافتهایم ممکن نیست.
تنها بودن واقعی (Actually being alone)
ممکن است تا کنون دریافته باشید که منظور من از ظرفیت تنها بودن، صرفا تنها بودن در محیط واقعی نیست. حتی شخصی که در سلول انفرادیست ممکن است قادر به تنها بودن با خودش نباشد. حتما متوجه هستید که این فرد چه رنجی را تحمل میکند! البته بسیاری از افراد تا پیش از پایان کودکی به توانایی لذت بردن از تنهایی دست مییابند و حتی ممکن است تنهایی برای آنها تبدیل به باارزشترین داراییشان شود.
ظرفیت تنها بودن، دو بعد دارد. یک بعد آن تنهایی پیچیده ای است که فرد در جریان رشد و پس از برقراری روابط سهتایی به آن می رسد، و بعد دیگر آن متعلق به اوایل زندگی است که این نوع تنهایی نیازمند بررسی ویژه است زیرا بنیانیست که تنهایی پیچیده بر آن بنا میشود.
تناقض (Paradox)
اکنون میتوانیم در مورد نکته ی اصلی بحث صحبت کنیم. اگرچه تجربیات فراوانی در شکلگیری ظرفیت تنها بودن موثرند، اما بنیادی ترین آن ها که بدون آن ظرفیت تنها بودن ایجاد نمیشود، تجربه تنها بودن نوزاد یا کودک در حضور مادر است. شاید این موقعیت تناقض آمیز به نظر برسد؛ تجربهی تنها بودن در حالیکه شخص دیگری حاضر است!
این موقعیت نوع خاصی از رابطه را ایجاب میکند که بین نوزاد یا کودک خردسالی که تنهاست و مادر یا جایگزین مادری که به نحو قابل اطمینانی حاضر است حتی اگر در لحظه نماد حضورش یک تخت یا کالسکه یا فضای عمومی محیط اطراف باشد، برقرار است. من قصد دارم که اسمی برای این مدل خاص رابطه پیشنهاد دهم.
شخصاً عبارت رابطهمندی ایگو (ego relatedness) را میپسندم که به وضوح با عبارت رابطه بر مبنای اید و حتی مفهوم زندگی ایگویی متمایز است. رابطهمندی ایگو اشاره به رابطه بین دو نفر دارد که یکی از آنها به هر حال تنهاست؛ شاید هردوی آنها تنها باشند اما حضور هر یک برای دیگری مهم است. به نظرم اگر معنای کلمه “دوست داشتن” را با کلمه “عشق” مقایسه کنیم میتوانیم ببینیم که دوست داشتن از جنس رابطهمندی ایگوست در حالیکه عشق از جنس رابطه برمبنای اید است چه در فرم خام یا تصعید شدهی آن.
پیش از بسط این دو ایده به روش شخصی خودم قصد دارم به شما یادآوری کنم که چطور میتوان به ظرفیت تنها بودن با استفاده از عبارات روانکاوانه معمول اشاره کرد.
پس از آمیزش (After Intercourse)
میتوان گفت که پس از یک آمیزش رضایتبخش هریک از دو نفر تنهاست و دوست دارد که تنها باشد. توانایی لذت بردن از تنهایی در کنار شخصی دیگر که او هم تنهاست تجربهای سالم است. فقدان تنش اید میتواند منجر به اضطراب شود، اما انسجامِ زمانیِ شخصیت و اطمینان به ادامه دار بودن موجودیت فرد در طول زمان، شخص را قادر میسازد که برای بازگشت طبیعی تنش اید صبر کند و از به اشتراک گذاشتن تنهایی (solitude) لذت ببرد این تنهایی نسبتا با مفهوم withdrawal متمایز است.
صحنه اولیه (Primal Scene)
میتوان گفت که ظرفیت فرد برای تنها ماندن به توانایی او برای کنار آمدن با احساسات ناشی از صحنه اولیه بستگی دارد. در صحنه اولیه رابطهای برانگیخته بین والدین ادراک یا تصور میشود و کودک سالمی که توانایی تسلط بر نفرت (hate) و به کارگیری آن در خدمت خودارضایی را دارد میتواند این صحنه را بپذیرد. در خودارضایی کل مسئولیت فانتزی هشیار و ناهشیار توسط شخص کودک پذیرفته میشود؛ کودکی که نفر سوم رابطه سهتایی یا مثلثی است. توانایی تنها بودن در این شرایط مستلزم بلوغ در زمینه رسش اروتیک، قدرت تناسلی یا به تناسب پذیرش زنانه، ترکیب تکانهها و تصورات اروتیک و خصمانه و تحمل دوسوگرایی و طبعا ظرفیت فرد برای همانندسازی با هریک از والدین است.
بیان این مسئله با این عبارات یا به هرشکل دیگری میتواند بسیار پیچیده باشد؛ زیرا ظرفیت تنها بودن، با مفهوم بلوغ عاطفی تقریباً هممعناست.
ابژه درونی خوب (Good Internal Object)
اکنون میخواهم با ادبیات دیگری که از کارهای ملانی کلاین مشتق شده است، مفهوم را توضیح دهم. ظرفیت تنها بودن در وافع وابسته است به وجود ابژه خوب در واقعیت روانی فرد. پستان یا آلت یا روابط خوب درونی شده به شخص کمک میکنند در مورد حال و آینده حس اطمینان داشته باشد. رابطه شخص با ابژههای درونیاش به همراه اطمینان از روابط درونی نوعی حس کفایت از زندگی فراهم میآورد به طوری که اوو قادر خواهد بود موقتا حتی در غیاب ابژهها یا محرکهای خارجی احساس آرامش کند. بلوغ و ظرفیت تنها بودن به این معناست که شخص این فرصت را داشته است که به واسطه ی عملکرد مادرانه کافی اطمینانی به یک محیط مهربان و بیخطر در خود پرورش دهد. این اطمینان به واسطه تکرار ارضای موفقیتآمیز غرایز ایجاد میشود.
در استفاده از این ادبیات باید به مرحلهای ابتداییتر رشد به نسبت عقده ادیپ کلاسیک اشاره کنیم. هرچند فرض بر این است که در این مرحله نیز فرد به درجه قابل توجهی از پختگی ایگو می رسد و یکپارچهشدگی شخص در یک واحد اتفاق می افتد؛ در غیر اینصورت اشاره به درون و بیرون یا اهمیت فانتزی درونی بیمعنا بود. به بیان منفی تر: فرد باید از اضطراب گزند آسیب نسبتاً خلاص شده باشد. و به بیان مثبت: ابژههای درونی خوب در دنیای درونی شخص حضور داشته و در لحظهی مناسب برای فرافکنی در دسترس باشند.
تنها بودن در حالتی ناپخته (To Be Alone in an Immature State)
سوالی که در اینجا لازم است مطرح شود این است که آیا نوزاد یا کودک میتواند در یک مرحله بسیار ابتدایی تنها بماند؟ مرحلهای که در ادبیات مذکور عدم رسش ایگو توصیف تنها بودن را غیرممکن میسازد.
بخش اصلی فرضیه من این است که ما نیاز داریم شکلی ساده از تنها بودن را در نظر بگیریم و حتی اگر قبول کنیم که ظرفیت تنها بودنِ کامل چیزی پیچیده است، این توانایی ریشه در تجربهی ابتدایی تنها بودن در حضور دیگری دارد. تنها بودن در حضور دیگری میتواند در مرحلهای بسیار ابتدایی رخ دهد که در آن عدم بلوغ ایگو به طور طبیعی با حمایت ایگو از جانب مادر جبران میشود. در طول زمان، شخص، مادر حامی ایگو را درونی کرده و به این ترتیب قادر میشود بدون ارجاع دائم به مادر یا مادر نماد تنها بماند.
“من تنها هستم” (‘I am Alone’)
میخواهم این بحث را به شکلی دیگر با بررسی کلمات “من تنها هستم” ادامه دهم. در ابتدا کلمه “من” دلالت بر رشد عاطفی دارد. شخص به عنوان یک واحد در آمده و به یکپارچگی رسیده است. وابستگی به دنیای بیرونی کنارگذاشته شده و دنیایی درونی شکل گرفته است. و این تنها بیانی توپوگرافیک از شخصیت به عنوان سازمانی از هستههای ایگو ست. توجه داشته باشید که در این مرحله هیچ اشارهای به زیستن نمیشود.
سپس کلمات “من هستم” میآیند که حکایت از یک مرحله ی رشدی دارند. این کلملت بیان می کنند که فرد نه تنها شکل گرفته، بلکه یک زندگی دارد. در ابتدای مرحله ی “من هستم”، شخص (گویی) نارس، بیدفاع، آسیبپذیر و بالقوه پارانوئید است. فرد تنها در صورتی به مرحلهی “من هستم” میرسد که محیطی حمایتگر برایش وجود داشته باشد؛ این محیط حمایتگر در واقع مادریست که مشغول نوزاد خویش است و از طریق همانندسازی با نوزاد توجهش معطوف به نیازهای ایگوی نوزاد است. در این مرحله از “من هستم” نیازی به آگاهی نوزاد از مادر نیست.
در مرحله بعد به کلمات “من تنها هستم” میرسیم. مطابق نظریهای که در حال طرح آن هستم این مرحله شامل توجه و درک نوزاد از حضور پیوسته مادر است. منظورم از درک و توجه الزاماً آگاهی با ذهن هشیار نیست. اگرچه از نظر من “من تنها هستم” نوعی رشد به نسبت “من هستم” به حساب میآید که به آگاهی نوزاد از حضور پیوستهی یک مادر قابل اعتماد وابسته است. مادری که قابل اعتماد بودن او به نوزاد این امکان را میدهد که تنها بماند و از تنها بودن برای مدت محدودی لذت ببرد.
به این ترتیب در تلاش برای توجیه این تناقضم که ظرفیت تنها بودن ریشه در تجربه تنها بودن در حضور دیگری دارد و بدون میزان کافی از این تجربه، چنین ظرفیتی امکان رشد نمییابد.
“رابطهمندی ایگو” (‘Ego-relatedness’)
بر فرضِ صحّت فرضیه من در مورد این تناقض، بررسی ماهیت رابطه نوزاد و مادر که در راستای هدف این مقاله من آن را رابطهمندی ایگو نامیدهام میتواند جالب باشد. خواهید دید که این رابطه اهمیت زیادی برای من دارد زیرا به باور من دوستی از این رابطه منشا میگیرد و همچنین این رابطه میتواند تبدیل به ماتریس انتقال شود.
دلیل دیگری هم برای این میزان اهمیت برای موضوع رابطهمندی ایگو وجود دارد ولی به منظور مشخص کردن منظورم باید فعلا باید از این موضوع صرف نظر کنیم.
فکر میکنم عموما در این زمینه توافق داریم که تکانهی اید تنها در صورتی معنادار است که در قالب زندگی ایگویی گنجانده شود.
یک تکانه اید می تواند ایگوی ضعیف را از هم بپاشد در حالی که همان تکانه ایگوی قدرتمند را قویتر می کند. میتوان گفت که روابط مبتنی بر اید اگر در چهارچوب رابطهمندی ایگو رخ دهند به قوی تر شدن آن میانجامند. پذیرش این فرض ما را به درکی از اهمیت ظرفیت تنها بودن میرساند. فقط در تنهایی (در حضور دیگری) است که نوزاد میتواند زندگی شخصی خودش را کشف کند. حالت بیمارگونهی آن زندگی دروغینی است که بر پایه واکنش به محرکهای خارجی ساخته شده است [به جای پاسخ به محرک های درونی-ویراستار-]. در تنهایی و تنها در تنهایی (به مفهومی که من این کلمه را به کار میبرم) است که نوزاد قادر می شود به آنچه ما در بزرگسالی به آن تمدد اعصاب میگوییم بپردازد. ]در این حالت[ نوزاد میتواند نامنسجم، گیج و یا در حالتی بدون جهتگیری بوده، قادر باشد برای مدتی فارغ از واکنش به فشاری خارجی یا حرکت یا توجهی فعال و جهتدار سر کند. بدین ترتیب همهچیز محیای یک تجربه ی اید (Id Experience) است. در طول زمان فرد می تواند حس یا تکانهای درونی را احساس کند [و صرفا واکنشی به محرکهای بیرونی نباشد-ویراستار-]. در این شرایط آن حس یا تکانه، احساسی حقیقی است و یک تجربه شخصی درونی و واقعی خواهد بود.
اکنون اهمیت حضور شخصی دیگر مشخص میشود. شخصی که حاضر است اما علیرغم حضورش، درخواستی [و انتظاری] ندارد. در این شرایط اگر تکانه ای ایجاد شود، می تواند به یک تجربه اید مفید تبدیل شود. ابژه میتواند بخشی از شخص حاضر (مادر) باشد یا کل وجود او. تنها تحت این شرایط است که نوزاد میتواند تجربهای حقیقی داشته باشد. تعداد زیادی از این تجارب می توانند مبنایی برای زندگیای شوند که به جای پوچی، سرشار از حقیقت است. شخصی که ظرفیت تنها بودن را در خود پرورش داده است همواره قادر به بازکشف تکانهی شخصی و حقیقی خود خواهد بود و تکانهی شخصی از بین نمیرود زیرا حالت تنها بودن (به نحوی متناقض) همواره دلالت بر حضور شخصی دیگر دارد.
در طول زمان شخص قادر میشود که از حضور واقعی مادر یا جایگزین مادر فراتر رود. به این مفهوم با اصطلاحاتی نظیر شکلگیری یک “فضای درونی” (Internal environment) اشاره شده است که به نسبت پدیده مادر درونیشده ابتداییتر است.
اوج در رابطهمندی ایگو (Climax in ego relatedness)
قصد دارم کمی در مورد مفهوم رابطهمندی ایگو و امکاناتی که تجربه در این رابطه به وجود می آورد فراتر رفته و به مفهوم ارگاسم ایگو بپردازم. البته متوجهم که اگر چیزی مثل ارگاسم ایگو وجود داشته باشد کسانی که نسبت به تجارب غریزی بازداری دارند تمایل پیدا خواهند کرد که در این گونه ارگاسمها متخصص شده و نوعی آسیبشناسی در گرایش به ارگاسم ایگو بیابند. فعلا قصد دارم بخش پاتولوژیک را بدون فراموش کردن همانندسازی کل بدن با یک جزء-ابژه (فالوس) کنار بگذارم و تنها این سوال را مطرح کنم که آیا ممکن است احساس وجد نوعی ارگاسم ایگو باشد. در شخص نرمال تجربهی به شدت خوشایندی که ممکن است در یک کنسرت یا تئاتر یا یک دوستی کسب شود مستحق عنوان ارگاسم ایگو است که می تواند توجه ما را به تجربه ی اوج و اهمیت آن جلب کند. ممکن است استفاده از کلمه ارگاسم در این زمینه عاقلانه به نظر نرسد ولی به عقیده من حتی با قبول این فرض همچنان وقوع تجربیات اوجی که در رابطهمندی ایگوی رضایتبخش رخ میدهد جای بحث دارد. میتوان پرسید: هنگامی که کودکی بازی میکند آیا تمام آن بازی تصعید تکانهی اید است؟ آیا بین کیفیت و کمیت اید در یک بازی رضایتبخش در مقایسه با یک بازی غریزی، تفاوتی وجود ندارد؟ مفهوم تصعید به طور گستردهای پذیرفته شده و با ارزش است ولی حیف است که تفاوت عظیم بین بازی کردن شاد کودکان و بازی کردن کودکانی که به نحوی اجباری هیجانزده شده و به نظر در شرف یک تجربه غریزی هستند را نادیده بگیریم. درست است که حتی در بازی شاد کودک نیز هرچیزی میتواند در رابطه با تکانهی اید تفسیر شود، زیرا ما به زبان نمادها سخن میگوییم و بدون شک در استفاده از نمادها و درکمان از بازیها به شکل رابطههای مبتنی بر اید محقیم . با این حال اگر این موضوع را فراموش کنیم که بازی یک کودک هنگامی که با هیجانات جسمانی و اوجهای فیزیکی در هم آمیخته شود دیگر شاد نیست، نکته مهمی را از دست دادهایم.
کودک مثلا نرمال قادر است بازی کند و هنگام بازی کردن هیجانزده شود و از بازی لذت ببرد بدون اینکه از جانب ارگاسم فیزیکی یک برانگیختگی موضعی حس خطر کند ولی یک کودک محرومیت کشیده با تمایلات ضداجتماعی یا هر کودکی با بیقراریهای ناشی از دفاعهای مانیک نمیتواند از بازی کردن لذت ببرد زیرا بدن به لحاظ جسمی درگیر میشود. تجربه ی اوج فیزیکی قطعا لازم است و هر والدی تجربهی این را داشته است که گاهی هیچ چیزی به غیر از یک صدای بلند نمی تواند یک بازی هیجانانگیز را به پایان رساند (که نوعی اوج غیرواقعی اما بسیار مفید فراهم میکند). به عقیده من اگر بازی شاد یک کودک یا تجربه یک بزرگسال در یک کنسرت را با تجربه جنسی مقایسه کنیم، تفاوت آنقدر بزرگ است که باید اصطلاحی متفاوت برای توصیف این دو تجربه به کار گیریم. فارغ از سمبولیسم ناهشیار، کمیت برانگیختگی جسمی واقعی در یکی از این تجربه هد حداقل و در دیگری حداکثر است. در نهایت باید بگوییم که خود مفهوم رابطهمندی ایگو بدون نادیده گرفتن معانی زیربنایی مفهوم تصعید حائز اهمیت فراوان است.
خلاصه
ظرفیت تنها بودن پدیدهی بسیار پیچیدهایست و عوامل بسیاری در آن دخلیند و ارتباط تنگاتنگی با بلوغ عاطفی دارد.
مبنای ظرفیت تنها بودن تجربهی تنها بودن در حضور شخصی دیگر است. به این ترتیب نوزادی با سازمان ایگوی ضعیف میتواند به پشتوانهی یک حامی ایگو تنها بماند.
نوع رابطهای که بین نوزاد و مادر حامی ایگو وجود دارد نیازمند بررسی ویژه است. اگرچه پیشتر اصطلاحات دیگری برای این رابطه به کار رفته است به عقیده من عبارت رابطهمندی ایگو موقتا برای این منظور مناسب است.
رابطههای مبتنی بر اید اگر در چهارچوب رابطهمندی ایگو رخ دهند، می توانند به جای آشفته کردن ایگوی نابالغ، به تقویت آن بیردازند.
به تدریج محیط حامی ایگو درونفکنی شده و درون شخصیت فرد ساخته میشود به نحوی که منجر به ظرفیتی برای تنها بودن واقعی میشود. با این وجود، به لحاظ نظری همواره شخصی حاضر است، شخصی که به نحوی ناهشیار معادل مادر است، شخصی که در روزها یا هفتههای اول زندگی موقتا با نوزادش همانندسازی کرده و در آن زمان به هیچ چیز جز مراقبت از نوزادش نمی اندیشیده است.
-توضیح: جملات داخل [ ] توسط ویراستار یا مترجم برای فهم بهتر مطلب به متن اضافه شده است.